گنجور

 
بیدل دهلوی

گهر محیط تقدسی مکن آبروی حیا سبک

چوحباب حیفت اگرشوی زغرور سربه هوا سبک

نسزد ز مسند سیم و زر به وقار غره نشستنت

که زمانه می‌کشد آخرش چو گلیمت از ته پا سبک

ز ترنم نی و ارغنون به دل گرفته مخوان فسون

که ز سنگ دامن بیستون نکندکسی به صدا سبک

همه‌گر به ناله علم‌کشی وگر اشک‌گردی و نم‌کشی

به ترازویی‌که ستم‌کشی نشود به غیر جزا سبک

به علاج ننگ فسردگی نفسی زتنگی دل برآ

که چوسنگ رنج‌گرانی‌ات نشود مگر به جلا سبک

کند احتیاجت اگر هدف مگشای لب‌، مفرازکف

که وقارگوهر این صدف نکنی به دست دعا سبک

غم بی‌ثباتی کاروان همه کرد بر دل ما گران

به‌ کجاست جنسی ازین دکان ‌که شود به بانگ درا سبک

مخروش خواجه به‌کروفرکه ندارد اینهمه آنقدر

دوسه‌گام آخر ازین‌گذر توگران قدم زن و پا سبک

اگرت به منظر بی‌نشان دم همتی بکشد عنان

چوسحربه جنبش یک نفس زهزار سینه برآ سبک

زگرانی سر آرزو شده خلق غرقهٔ های و هو

تو اگر تهی‌کنی این‌کدو شود اتفاق شنا سبک

نکشید بیدل از این چمن عرق خجالت پرزدن

چوغباربی نم هرزه فن نشود چرا همه جا سبک