گنجور

 
بیدل دهلوی

بر خود از ساز شکفتن‌کی‌گمان دارد عقیق

درخور نامت تبسم در دهان دارد عقیق

جای آن داردکه باشد باب دندان طمع

نسبت دوری به لعل دلبران دارد عقیق

بسکه بی‌آب است این صحرای شهرت اعتبار

روز و شب نقش نگین زیر زبان دارد عقیق

سادگی دارالامان بی تمیزان بوده است

حلقه‌های دام را خاتم‌گمان دارد عقیق

عیب ما رنگین خیالان معنی باریک ماست

عرض نقصان تا دهد از رگ زبان دارد عقیق

هر کسی تا خاک‌گردیدن به رنگی بسمل است

خون رنگی در فسردنها روان دارد عقیق

حرص هر جا غالب افتد بر جگر دندان فشار

در هجوم تشنگی‌ها امتحان دارد عقیق

هرکه می‌بینی به قدر شهرت از خود رفته است

سودنامی هم به تحصیل زیان دارد عقیق

بی‌جگر خوردن میسر نیست پاس اعتبار

آبرو در موج خون دل نهان دارد عقیق

اعتبارات جهان پر بی‌نسق افتاده است

جانکنیها بهر نام دیگران دارد عقیق

خون دل را در بساط دیده رنگی دیگر است

آبرو در خاتم افزونتر ز کان دارد عقیق

لعل ها از بهر مشتاقان تبسم‌پرور است

آب باربکی به ذوق تشنگان دارد عقیق

محو لعلت را فسردن نیز آب زندگی‌ست

همچو دل تا رنگ خونی هست جان دارد عقیق

نیست بیدل‌ کاهش ایام بر دلخستگان

در شکست خود همان خط امان دارد عقیق