از عدم مشکل نه آسان سیر امکان کرد شمع
داغ شد افروخت اشک و آه سامان کرد شمع
بس که از ذوق فنا در بزم جولان کرد شمع
ترک تمهید تعلقهای امکان کرد شمع
از هجوم شوق بیروی تو در هرجا که بود
دود آه اظهار از هر تار مژگان کرد شمع
آب حیوان و دم عیسی نگردد چون خجل
سر به تیغش داد و جان تازه سامان کرد شمع
آه عاشق آتش دل را دلیل روشن است
فاش شد هرچند درد خویش پنهان کرد شمع
رشتهٔ جان سوخت بر سر زد گل سودا گداخت
جای تا در محفل نازآفرینان کرد شمع
دید در مجلس رخش از شرم او گردید آب
خویش را چون نقش پا با خاک یکسان کرد شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نی در پرواز زد، نی سعی جولان کرد شمع
تا به نقش پا همین سیر گریبان کرد شمع
خودگدازی محرم اسرار امکان گشتن است
هر قدر در آب خفت آیینه سامان کرد شمع
دل اگر روشن نمیشد داغ آگاهی که داشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.