گنجور

 
بیدل دهلوی

کشت عاشق‌ که دهد داد گیاه خشکش

موی چینی‌ست رگ ابر سیاه خشکش

بی‌سخا گردن منعم چه کمال افرازد

سر خشکی‌ست که آتش به‌ کلاه خشکش

سر به غفلت مفرازید ز آه مظلوم

برق خفته‌ست به فوارهٔ آه خشکش

شاه اگر دامن انعام به‌ خسّت چیند

نیست جز مهرهٔ شطرنج سپاه خشکش

غفلت بیدل ما تا به‌ کجا گرد کند

ابر رحمت نشود تر به ‌گناه خشکش