گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

فریاد جهان سوخت نفس سعی ‌کمندش

تا سرمه رسانید به مژگان بلندش

از حیرت راه طلبش انجم و افلاک

گم‌ کرد صدا قافلهٔ زنگله بندش

ننمود سحر نیز درین معرض ناموس

بیش از دو نفس رشته به صد چاک پرندش

هر گرد که برخاست ازین دشت پری بود

یارب به چه رفتار جنون‌ کرد سمندش

صد مصر شکر آب شد از شرم حلاوت

پیش دو لب او که مکرر شده قندش

کو تحفهٔ دیگر که بیرزد به قبولی

دل پیشکشی بود که در خاک فکندش

جز در چمن شرم جمالش نتوان دید

ای آیینه‌سازان عرق افتاد پسندش

تسلیم به غارتکدهٔ یأس ندارد

جز سجده ‌که ترسم ز جبینم ببرندش

چون من ز دل خاک‌ کمربسته جهانی

تا زور چه همت‌گسلد اینهمه بندش

تشویش دل کس نتوان سهل شمردن

زان شیشه حذر کن‌ که به راهت شکنندش

دل فتنهٔ شورافکن هنگامهٔ هستی است

نُه مجمر گردون و یک آواز سپندش

بیدل به‌ که ‌گویم غم بیداد محبت

این تیر نه آهی‌ست ‌که از دل شکنندش

 
 
 
سحاب اصفهانی

روزی که یکی شیفته آمد به کمندش

آرام نگیرد دل دیوانه پسندش

گر شیفتگی زین دل دیوانه نیاموخت

بر پای چرا بند نهد زلف بلندش

آهی است که از حسرت او سر زند از سنگ

[...]

صغیر اصفهانی

در گردنش آویخته گیسوی بلندش

یا گردن خورشید درآمد بکمندش

رخ آتش و آن خال سیاه است سپندش

تا آنکه حسودان نرسانند گزندش

شکرستان لبش رسته خط از مشک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه