گنجور

 
بیدل دهلوی

به صفحه‌ای‌ که حدیث جنون‌ کنم تحریر

ز سطر، ناله تراود چو شیون از زنجیر

چه ممکن است در این انجمن نهان ماند

سیاه‌بختی عاشق چو مو به‌ کاسهٔ شیر

خرابهٔ دل محزون بینوایان را

به جز غبار تمنا که می‌کند تعمیر

بهار هستی اگر این بود خوشا رنگی

که صرف‌ کرد سپهرش به پردهٔ تصویر

ز دست اهل عدم هرچه آید اعجاز است

به خدمتم نپذیرند اگرکنم تقصیر

شرارکاغذم از آه من‌ حذر مکنید

که هم به خود زنم آتش اگرکنم تاثیر

گرفتم اینکه در این دشت بی‌نشان مقصد

به منزلی نرسیدی سراغ آبله‌ گیر

سواد نسخهٔ ما سخت مبهم افتاده‌ست

خیال حیرت آیینه می‌کند تحریر

نگشت سعی امل سد راه وحشت عمر

به پای شعله نشد موج خار و خس زنجیر

زمین طینت ما نیست‌ کینه‌خیز نفاق

به آب‌، آتش یاقوت‌ کرده‌اند خمیر

به خود ستم مکن ای ظالم حسد بنیاد

که هست یکسر پیکان همیشه در دل تیر

حذر ز زمزمهٔ عندلیب ما بیدل

که اخگرست به منقار ما چوآتشگیر