گنجور

 
بیدل دهلوی

ز زلف و روی توتا دیده‌ام سیاه و سفید

به جای دیده پسندیده‌ام سیاه و سفید

ز خط و روی توکایینهٔ فریب‌نماست

ز شام و صبح چه فهمیده‌ام سیاه و سفید

ازآن زمان‌که به سرگشتگی‌ست نسبت من

به رنگ خامه بسی دیده‌ام سیاه و سفید

مژه به نرگس نیرنگ‌ساز او می‌گفت‌

غزاله‌ای چو تو نشنیده‌ام سیاه و سفید

ز بس شرار خیال تو در نظر دارم

چو داغ پنبه بود دیده‌ام سیاه و سفید

ز داغهای دل و اشک چشم تر بیدل

گل بهار جنون چیده‌ام سیاه و سفید