گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بیدل دهلوی

پیری آمد، گشت چشم‌ از گریه‌ام‌ کم‌کم سپید

صبحِ عجز آماده دندان‌ کرد از شبنم سپید

این دم از تعمیر جسمم شرم باید داشتن

کم‌ کنند آن‌ کهنه‌بنیادی‌ که‌ گردد خم سپید

چارهٔ بخت سیه در عالم تدبیر نیست

داغ‌های لاله مشکل‌ گر کند مرهم سپید

آه ازین پیشم نیامد موی پیری در نظر

چون‌ عَلَم‌ کردم‌ نگون‌ دیدم‌که شد پرچم سپید

تا ابد بر ما شکستِ دل جوانی می‌کند

موی چینی در هزار ادوار گردد کم سپید

هرچه می‌بینی درین ‌صحرا سیاهی ‌کرده است

دور و نزدیکی نمی‌گردد به چشم هم سپید

ننگ دارد مرگ از وضع رسوم زندگی

مرده را کردند زین رو جامهٔ ماتم سپید

از تلاش رزق خود را در وبال افکند خلق

کرد گندم جاده‌های لغزش آدم سپید

هر که را دیدیم اینجا یوسفی‌ گم ‌کرده بود

شش‌جهت یک چشم یعقوب است ‌در عالم سپید

پیش‌ِ خورشید قیامت سایه معدوم‌ است و بس

عشق خواهد کرد آخر نامهٔ ما هم سپید

ترک‌ مطلب‌ داشت‌ بیدل ‌حاصل ‌مطلوب حرص

جز به ‌پشت‌ دست چون‌ ناخن‌ نشد در هم سپید