گنجور

 
بیدل دهلوی

علم و عیان خلق به جز شک نمی‌شود

زین صفحه آنچه نیست رقم حک نمی‌شود

تمثال جزو از آینهٔ کل نموده‌اند

بسیار تا نمی‌دمد اندک نمی‌شود

رمز فلک شکافتن از حرف و صوت چند

غربال هم به لاف مشبک نمی‌شود

افشاندنی‌ست‌گرد تجرد هم از خیال

قطع ره فنا به‌لک و پک نمی‌شود

زاهد خیال جبه و دستار واگذار

اینها بزرگی سرکوچک نمی‌شود

دندان‌کشیدن از پس صد سال شیخ را

اعجاز قدرت است که کودک نمی‌شود

تصغیر ناتمامی القاب کس مباد

زن مرد غیرت است‌که مردک نمی‌شود

ربط وفاق قطره زگوهر چه ممکن است

در اهل اعتبار دو دل یک نمی‌شود

ظالم نمی‌کشد الم از طینت حسد

تنگی فشار دیدهٔ ازبک نمی‌شود

با اهل شرم دیده‌درایی سیه‌دلیست

افسوس‌، سنگ‌سرمه‌که عینک نمی‌شود

نومیدی آشنای نشان اجابت است

آهی ز دل‌کشید به ناوک نمی‌شود

بیدل هوا همین نفس است و نفس هوا

هستی و نیستی است‌که منفک نمی‌شود