هوش تا عافیت آیینهٔ مستی نشود
نیست ممکنکهکندکاری و عاصی نشود
باخبر باش که نگذشتهای از عالم وهم
نقش فردای تو تا آینهٔ دی نشود
خون عشاق، وطن در رگ بسمل دارد
نیست این آب از آن چشمه که جاری نشود
تا به کی شبههپرس حق و باطل بودن
مرد این محکمه آن است که قاضی نشود
به هوس راحت جاوید زکف باختهایم
شعله داغ است اگر مست ترقی نشود
بیتو بر لاله و گل چشم هوس نگشادم
که به رویم مژه برگردد و سیلی نشود
از بدآموزی تنهایی دل میترسم
که دهی منصب آیینه و راضی نشود
آه از آن داغ که خاکستر شوقآلودم
در غم سرو تو واسوزد و قمری نشود
تا به سیلاب فنا وانگذاری بیدل
باخبر باشکه رخت تو نمازی نشود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.