گنجور

 
بیدل دهلوی

شب که جز یأس به کام دل مأیوس نبود

ناله هم غیر صدای کف افسوس نبود

از خودم می‌برد آن سیل که چون ریگ رو‌ان

آبش از آینهٔ آبله محسوس نبود

دل مأیوس صنم‌خانهٔ اندیشه کیست

رنگ اشکی نشکستیم‌ که ناقوس نبود

ناله در پردهٔ دل بیهده می‌سوخت نفس

شمع ما این همه وامانده فانوس نبود

گوش ارباب تمیز انجمن سیماب است

ورنه بی‌تابی دل نیز کم از کوس نبود

ای جنون خوش ادب از کسوت هستی ‌کردی

آخر این جیب هوس پردهٔ ناموس نبود

زنگ غفلت شدم و پرده رازت ‌گشتم

صافی آینه جز دیده جاسوس نبود

تا به یک پر زدن آیینهٔ قمری می‌ریخت

حلقهٔ داغ تو در گردن طاووس نبود

دل به هر رنگ که بستیم ندامت گل کرد

عکس و آیینه به هم جز کف افسوس نبود

سجده‌اش آیینهٔ عافیتم شد بیدل

راحت نقش قدم غیر زمین‌بوس نبود