در غبار هستی اسرار فنا پوشیدهاند
جامهٔ عریانی ما را ز ما پوشیدهاند
ای نسیم صبح از دمسردی خود شرم دار
میرسی بیباک وگلها یک قبا پوشیدهاند
غنچهها راتا سحرگه برق خرمن میشود
در ته دامن چراغی کز هوا پوشیدهاند
بر نفسگرد عرق تا چند پوشاند حباب
اینقدر دوشی که دارم بیردا پوشیدهاند
گرهمه عنقا شوم شهرتگریبان میدرد
عالم عریانی است اینجا کرا پوشیدهاند
رازداری های عشق آسان نمیباید شمرد
کوهها در سرمهگم شد تا صدا پوشیدهاند
نیستم آگاه دامان که رنگین میکنم
خون ما را در دم تیغ قضا پوشیده اند
با دوعالم جلوه پیش خویش پیدا نیستیم
فهم باید کرد ما را در کجا پوشیدهاند
هیچ چشمی بینقاب از جلوهاش آگاه نیست
داغم از دستی که در رنگ حنا پوشیدهاند
ای هما پرواز شوخی محو زیر بال گیر
اینقدر دانم که زیر نقش پا پوشیدهاند
از قناعت نگذری کانجا ز شرم عرض جاه
دستها در مهر تنگ گنجها پوشیدهاند
در سواد فقرگم شو زنده جاوید باش
در همین خاک سیاه آب بقا پوشیدهاند
دوستان عیب و هنر ازیکدگر پنهانکنند
دیدهها باز است اما بر حیا پوشیدهاند
بیدل ازیارانکسی بر حال ما رحمی نکرد
چشم این نامحرمانکور است یا پوشیدهاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.