گنجور

 
بیدل دهلوی

در این خرابه نه دشمن نه دوست می‌باشد

به هرچه وارسی آنجاکه اوست می‌باشد

به رنج شبهه مفرسا که حرف مکتب عشق

در آن جریده‌ که بی‌پشت و رو‌ست می‌باشد

غم جدایی اسباب می‌خورد همه کس

همیشه نان تعلق دو پوست می‌باشد

تلاش فطرت دون غیر خودنمایی نیست

دماغ آبله آماس دوست می‌باشد

ز بس‌که نسخهٔ تحقیق ما پریشان است

نظر به‌کاشغر و دل به خوست می‌باشد

غبار معبد تقوا به باده ده‌ کانجا

کمال صدق و صفا تا وضوست می‌باشد

تو لفظ‌، مغتنم انگار، فکر معنی چیست

که مغزها همه محتاج پوست می‌باشد

جبین ز سجده ندزدی ‌که سربلندی شرم

به عالمی‌که زمین روبروست می‌باشد

ز تازه‌رویی اخلاق نگذری بیدل

بهار تا اثر رنگ و بوست می‌باشد