گنجور

 
بیدل دهلوی

آگاهی از خیال خودم بی‌نیاز کرد

خود را ندید آینه تا چشم باز کرد

نعل جهان در آتش فکر سلامت است

آن شعله آرمید که مشق گداز کرد

چون آه کرد رهگذر ناامیدی‌ام

هرکس ز پا نشست مرا سرفراز کرد

کو زحمت فراق و کدام انبساط وصل

زین جور آنچه کرد به ما امتیاز کرد

کلفت‌زدای کینهٔ دل‌ها تواضع است

زین تیشه می‌توان‌ گره سنگ باز کرد

حیرت مقیم خانهٔ آیینه است و بس

نتوان به روی ما در دل‌ها فراز کرد

داغم ز سایه‌‌ای ‌که به طوف سجود او

پای طلب ز نقش جبین نیاز کرد

شابت قیام و شیب رکوع و فنا سجود

در هستی و عدم نتوان جز نماز کرد

زین گلستان به حیرت شبنم رسیده‌ام

باید دری به خانهٔ خورشید باز کرد

در پرده بود صورت موهوم هستی‌ام

آیینهٔ خیال تو افشای رازکرد

بر زندگی‌ست بار گرانجانی‌ام هنوز

قد دو تا مرا خم ابروی ناز کرد

گامی نبود بیش ره مقصد فنا

این رشته را نفس به کشاکش دراز کرد

معنی نمای چهره مقصود نیستی ست

بیدل مرا گداختن آیینه‌سازکرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode