وحشتِ ما را تعلق رام نتوانست کرد
بادهٔ ما هیچکس در جام نتوانست کرد
در عدم هم قسمت خاکم همان آوارگیست
مرگ، آغاز مرا انجام نتوانست کرد
رحم کن بر حال محرومی که مانند سپند
سوخت اما نالهای پیغام نتوانست کرد
بینشانم لیک بالی از زبانها میزنم
ای خوش آن عنقا که ساز نام نتوانست کرد
آرزو خون شد ز استغنای معشوقان مپرس
من دعاها کردم او دشنام نتوانست کرد
در جنون بگذشت عمر زلف و آن چشم سیاه
یک علاج از روغن بادام نتوانست کرد
عمرها پر زد نفس اما به الفتگاه دل
مرغ ما پرواز جز در دام نتوانست کرد
باد صبحی داشت طوف دامنت اما چه سود
گرد ما را جامهٔ احرام نتوانست کرد
نشئه خواهی آب کن دل را که اینجا هیچکس
بی گدازِ شیشه مِی در جام نتوانست کرد
در جنونزاری که ما حسرتکمین راحتیم
آسمان هم یک نفس آرام نتوانست کرد
گر دلت صاف است از مکروهی دنیا چه باک
قبح شخص آیینه را بدنام نتوانست کرد
آب زد بیدل به راهش عمرها چشم ترم
آن ستمگر یک نگه انعام نتوانست کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حسرت و نومیدی شاعر از شرایط زندگیاش است. او به ناتوانی در تغییر وضعیت خود اشاره میکند و از بیکسی و تنهایی رنج میبرد. شاعر به ناکامی در عشق و زندگی اشاره دارد و از مرگ به عنوان آغاز جدید و دردهای ناشی از حسرت گلهمند است. او همچنین بر زحمتها و آرزوهای برآوردهنشدهاش تأکید میکند و نشان میدهد که حتی در تلاشهایش برای تغییر یا بهبود اوضاع، هیچکس در کنار او نیست. در نهایت، او از احساس دلتنگی و ناامیدی در زندگی سخن میگوید و به سادگی دل را برای تحمل این وضعیت دعوت میکند.
هوش مصنوعی: ترس و نگرانی ما را هیچ چیز نتوانست آرام کند، حتی شراب ما هم نتوانست در دل هیچکس نشانی از آرامش بیاورد.
هوش مصنوعی: در حالتی که هیچ چیزی وجود ندارد، تنها چیزی که از من باقی مانده آوارگی و سرگردانی است. مرگ نتوانست آغاز من را به پایان برساند.
هوش مصنوعی: به حال کسی رحم کن که مانند گیاهی در آتش سوخته است، ولی نتوانسته صدایی برای بیان درد و رنجش بلند کند.
هوش مصنوعی: اگرچه من بدون نشانهام، اما با قدرت کلامم پرواز میکنم. خوش به حال آن موجود افسانهای که نتوانستهاند نامش را بسازند.
هوش مصنوعی: آرزوهایم از بیتوجهی معشوقان به درد آمد و تبدیل به خون شد. از من نپرس که چه دعاهایی کردم، چون او حتی نتوانست به من بد بگوید.
هوش مصنوعی: عمر در جنون سپری شد و نتوانستم با روغن بادام کاری از پیش ببرم، حتی چشم سیاه تو را درمان کنم.
هوش مصنوعی: عمرها گذشت و تلاش کردیم، اما دل پرنده ما نمیتواند تنها در جاهایی که دوست دارد پرواز کند و همیشه در دام گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: باد صبحگاهی دامن تو را به حرکت درآورد، اما چه فایده که گرد ما را نتوانست با جامه احرام پوشش دهد و از آلودگیها پاک کند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی سرخوشی و نشاطی بیابی، دل خود را از عشق و شیدایی پر کن؛ زیرا در این دنیا هیچکس بدون آنکه شیشهاش را بشکند و مینوشد، نتوانسته به شادمانی واقعی دست یابد.
هوش مصنوعی: در حالی که ما در حال تجربه حسرت و دیوانگی هستیم و در جستجوی آرامش و راحتی هستیم، حتی آسمان نیز نتوانسته یک لحظه آرامش به خود بدهد.
هوش مصنوعی: اگر دل تو پاک باشد، نگرانی از بدیهای دنیا نداری، چرا که عیوب و زشتیهای دیگران نمیتواند بر چهرهی تو تاثیری بگذارد.
هوش مصنوعی: بیدل از عشق و دوری محبوب میگوید که چشمانش همیشه پر از اشک است. در این راه، آن ستمگر تنها با یک نگاه نمیتواند بر او احسانی کند، و این زخم عشق او به قدری عمیق است که حتی سالها هم نمیتواند فراموشش کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در غبار خط همان زلفش بود جویای دل
خاک سیر از صید چشم دام نتوانست کرد
بس که دلها را غم آغاز پرتشویش داشت
هیچ کس اندیشه انجام نتوانست کرد
شنبه و آدینه را با هم که خواهد صلح داد؟
[...]
دل به زلف یار هم آرام نتوانستکرد
این مسافر منزلی در شام نتوانست کرد
جوش خط با آن فسون دستگاه دلبری
وحشی حسن بتان را رام نتوانست کرد
با همه شوری که وقف پستهٔ خندان اوست
[...]
مرغ دل با زلف او آرام نتوانست کرد
گر چه مرغی آشیان در دام نتوانست کرد
بارها کردیم ساز می کشی از باده هم
چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد
شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.