گنجور

 
بیدل دهلوی

مکتوب من به هرکه برد باد می‌برد

تا یاد کس رسیدنم از یاد می‌برد

پرواز رنگ من اگر آید به امتحان

مانی شکست خامه به بهزاد می‌برد

در دیر پا بر آتشم از کعبه سر به سنگ

دیگر کجایم این دل ناشاد می‌برد

از حرف و صوت جوهر تحقیق رفته گیر

آیینه تا نفس زده‌ای باد می‌برد

این پیکری‌که تیشهٔ تدبیر جانکنی است

ما را همان به تربت فرهاد می‌برد

تا گردی از خرام تو باغ تصورست

شوق از خودم به سایهٔ شمشاد می‌برد

یک موج اگر عنان گسلد سیل‌ گریه‌ام

از خاک هند دجله به بغداد می‌برد

هرچند دل ز شرم خیال‌ات عرق کند

یک شیشه خانه عرض پریزاد می‌برد

در آتشم فکن که سپند فسرده‌ام

تا سرمه نیست زحمت فریاد می‌برد

بیدل بنال ورنه درین دامگاه یأس

خاموشی‌ات ز خاطر صیاد می‌برد