نفس را شور دل از عافیت بیگانهای دارد
ز راحت دم مزن زنجیر ما دیوانهای دارد
غبارم در عدم هم میتپد گرد سر نازی
چراغم خامش است اما پر پروانهای دارد
تعلق باعث جمعیت است اجزای امکان را
قفس در عالم آشفتهبالی شانهای دارد
چه سوداها که شورش نیست در مغز تهیدستان
جنونگنج است و وضع مفلسی ویرانهای دارد
نفس یکدم ز فکر چارهٔ دل برنمیآید
کلید از قفل غافل نیست تا دندانهای دارد
مدان کار کمی با زحمت هستی بسر بردن
ز خود نگذشتن اینجا همت مردانهای دارد
اگر منعم به دور ساغر اقبال مینازد
گدا هم در بهدرگردیدنش پیمانهای دارد
به گردون نیسوار کهکشان باشی چه فخر است این
تلاش اوج جاهت بازی طفلانهای دارد
تو شمع محفلی تاکی نخواهی چشم پوشیدن
برای خواب نازت هرکه هست افسانهای دارد
غم نامحرمی بیتاب دارد کعبهجویان را
وگرنه حلقهٔ بیرون در هم خانهای دارد
قناعت مفت جمعیت دو روزی صبرکن بیدل
جهان دام است اگر آبی ندارد دانهای دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گریبان دلم را نعره مستانه ای دارد
سر زنجیر این دیوانه را دیوانه ای دارد
ترا سامان کاوش نیست از کوتاهی بینش
وگرنه هر شراری در دل آتشخانه ای دارد
به خود از پیچ و تاب رشک چون زنجیر می پیچم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.