گنجور

 
صائب تبریزی

گریبان دلم را نعره مستانه ای دارد

سر زنجیر این دیوانه را دیوانه ای دارد

ترا سامان کاوش نیست از کوتاهی بینش

وگرنه هر شراری در دل آتشخانه ای دارد

به خود از پیچ و تاب رشک چون زنجیر می پیچم

چو بینم کودکی سر در پی دیوانه ای دارد

در اقلیم قناعت نیست رسم خرمن اندوزی

گره در کارش افتد هر که اینجا دانه ای دارد

تن سنگین دلان را خانه زنبور می سازد

کمان ابروی خوبان عجب سر خانه ای دارد

به مصرف جنگ دارد نقد احسان گرانجانان

حضور گنج را یا مار، یا ویرانه ای دارد

اگر سیل پریشان گرد، اگر مهتاب می آید

دل خوش مشرب ما گوشه ویرانه ای دارد

دل صد پاره ما نیز گاهی ریزشی دارد

اگر ابر بهاران گریه مستانه ای دارد

زتهمت خار در پیراهن معشوق می ریزد

زلیخا بی تکلف عشق نامردانه ای دارد

به صحرا می دهد سر کعبه را چون محمل لیلی

بیابانگرد ما خوش جذبه دیوانه ای دارد

کسی در آشیان تا کی دل خود را خورد صائب؟

قفس هر چند دلگیرست آب و دانه ای دارد