گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

کار عالم سست بنیاد آمدست

آسمان را پیشه بیداد آمدست

هر کجا زیر فلک صاحب دلی است

نیک نیک از غم به فریاد آمدست

ای خوشا آن کس که او را در جهان

یا دمی خوش یا دلی شاد آمدست

حاصل خاک آنچه هست از خشک و تر

چون ببینی جمله بر باد آمدست

در جهان هر کار کان مشکلتر است

از برای آدمیزاد آمدست

بنده آنم که او در عمر خویش

یکدم از بند غم آزاد آمدست

ای بسا غصه که خوردم چون مرا

دوستان رفته با یاد آمدست

از غم فرقت همی گردد خراب

هر دلی کز شادی آباد آمدست

سخت آسانست با زخم فراق

زخمها کز تیغ پولاد آمدست

رنج فرقت پژمرد آنرا که او

تازه همچون شاخ شمشاد آمدست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode