گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

از غمزه صد تیر جفا بر جان ما انداختی

دل با تو روزی دم نزد کاخر چرا انداختی؟

بردی سر از خط رضا دادی به خصم آب وفا

چون خاک، پیمان مرا در زیر پا انداختی

در کوی تو کردم وطن دل بر وفا لب بر سخن

تو رفتی اندر روی من سنگ جفا انداختی

بر من ز چشم مست تو انداخت ناوک شست تو

دل اه نکرد از دست تو بگذاشت تا انداختی

در کف گرفتی مهر و کین این خار بود آن یاسمین

آن، خصم را دادی و این در چشم ما انداختی

تا با مجیر از تست غم جز با وفا نگشاد دم

تو شوخ چشم اول قدم شاخ وفا انداختی

 
sunny dark_mode