خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند
چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند
تویی و عشوه آن روی چون بهار که او
خراج نیکوی از نوبهار بستاند
غمت به هر دو جهان چون دهم که سرد بود
کسی که گل بدهد نوک خار بستاند
مگر ز من گله کردی که نستدم ز تو جان
اگر ز تو نستدهای انتظار بستاند
بهای حسن تو بنهاده ایم گوهر عمر
بده که گر ندهی روزگار بستاند
غمت خوش است ولیک از زمانه می ترسم
که او چو غم بدهد غمگسار بستاند
مجیر خسته تیر فراق باد آن روز
که جان نداده دل از دست یار بستاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.