زلف کافرکیش تو آیین ایمان بر گرفت
عقل را صف بر شکست و عالم جان بر گرفت
لعل در کان، خاک بر سر کرد تا یاقوت تو
پرده ظلمت ز پیش آب حیوان بر گرفت
خشک سالی بود عالم را چو عشقت رخ نمود
از سرشگ چشم من یک نیمه طوفان بر گرفت
تا سر زلف تو چوگان گشت در میدان جان
صد هزاران گوی زر گردون به دندان بر گرفت
سایه را بر من فگن کآخر شناسی این قدر
کز سر خاک ای شکر لب سایه نتوان بر گرفت
دی خیالت دید کز عشقت چنان کردم فغان
کز فغان من فلک عالم به افغان بر گرفت
ساز آن کردی که درمان سازی از بهر مجیر
بر مگیر این رنج کو دردت به درمان بر گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به شدت عاطفی و عاشقانه است و از عشق عمیق و تأثیرگذار شاعر به معشوق صحبت میکند. شاعر از زیباییهای معشوق و تأثیر آن بر جهان و عقل خود سخن میگوید. او بیان میکند که عشقت همچون طوفانی میافتد و بخشی از وجودش را تحتالشعاع قرار میدهد. همچنین به برداشتهای عمیقتری از هستی و وجود اشاره شده و رنج و دردی که در عشق احساس میشود، همزمان با زیباییهای آن مورد توجه قرار گرفته است. در نهایت، شاعر از معشوق میخواهد که درک کند که چقدر برای او مهم است و رنجی که از دوری و عشق میکشد، به فکر درمان آن باشد.
هوش مصنوعی: زلف جذاب و فریبندهات، مانند دینی که همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد، عقل را به چالش کشید و آن را در صفی منظم از تفکر وادار کرد و همه وجودم را به احاطه خود درآورد.
هوش مصنوعی: در دل سنگ، لعل (گوهری ارزشمند) با خاک و غبار آمیخته شد تا یاقوت تو (یعنی زیبایی و ارزش تو) بتواند پرده تاریکی را از جلوی آب زندگی (آب حیات) کنار بزند.
هوش مصنوعی: در زمانی که زمین خشک و بیطراوت بود، ظهور عشق تو مانند طوفانی بود که با چشمهای من، از اشکهایم یک نیمه طوفان را به پا کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که گیسوی تو مانند یک چوب چوگان در میدانی قرار میگیرد، جانم مانند زمین بازی، صدها گوی طلایی را در دندان میگیرد.
هوش مصنوعی: سایه را بر من بینداز که تو درک کن چه اندازه از عشق و زیبایی من شگفتزدهای، زیرا نمیتوان از سر خاک، محبتی با طعم شیرین زندگی را گرفتن.
هوش مصنوعی: دیروز در خیال تو بودم و از عشق تو آنقدر نالیدم که صدای نالم به آسمان رسید و جهانیان را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: تو به گونهای آهنگ ساختی که درمانی برای مجیر باشد، پس این رنج را رها کن؛ چرا که دردی که داری، به درمانی که میخواهی رسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت
دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت
جان چو شد نزدیک جانان دید دل را نزد او
غصهها کردش ز پشت دست دندان برگرفت
ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و پس
[...]
هر قدم کاندر راه آن سرو خرامان برگرفت
دیده خاک راه او دامان به دامان برگرفت
سر به صد زاری نهادم بارها بر پای او
کافرم گر هیچگاه آن نامسلمان برگرفت
جان به پنهانی ز ما بر بود و پیدا هم نکرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.