گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

تاریخ سنه ثلثین و اربعمائه‌

غره محرّم روز چهارشنبه بود. و روز پنجشنبه دوم محرّم سرای پرده بیرون بردند و بر دکّان پس باغ فیروزی بزدند . و امیر بفرمود تا امیر سعید را این روز خلعت دادند تا بغزنین ماند بامیری‌، و حاجبان و دبیران و ندیمانش را و بو علی کوتوال را و صاحب دیوان‌ بو سعید سهل و صاحب برید حسن عبید اللّه را نیز خلعتهای گرانمایه دادند که در آن خلعت هر چیزی بود از آلت شهریاری‌ و همچنان‌ حاجبان و دبیران و ندیمانش را . و دیگر خداوند زادگان را با سرای حرم‌ نماز خفتن بقلعتهای نای‌ مسعودی و دیدی رو بردند، چنانکه فرموده بود و ترتیب داده. و امیر، رضی اللّه عنه، برفت از غزنین روز چهارم محرّم و بسرای پرده که بباغ فیروزی زده- بودند فرود آمد و دو روز آنجا ببود تا لشکرها و قوم بجمله بیرون رفتند، پس درکشید و تفت براند .

و به ستاج‌ نامه رسید از وزیر، نبشته بود که «بنده بحکم فرمان عالی علفها در بلخ بفرمود تا بتمامی بساختند، و چون قصد ولوالج کرد بو الحسن هریوه‌ [را] خلیفت خویش ببلخ ماند تا آنچه باقی مانده است از شغلها راست کند. و اعیان ناحیت را حجّت بگرفت‌ تا نیک جهد کنند، که آمدن رایت عالی سخت زود خواهد بود. و چون به خلم‌ رسیده آمد، نامه رسید از برید و خش‌ که بوری تگین‌ از میان کمیجیان‌ به پرکد میخواهد بیاید و فوجی از ایشان و از ترک کنجینه بدو پیوسته است بحکم وصلتی که کرد با مهتران کمیجیان، و قصد هلبک‌ دارند. و با وی چنانکه قیاس کردند سه هزار سوار نیک است. و اینجا بسیار بیرسمی کردند این لشکر، هر چند بوری تگین میگوید که بخدمت سلطان میآید. حال این است که باز نموده آمد. بنده بحکم آنچه خواند، اینجا چند روز مقام کرد و نامه‌های دیگر پیوسته گشت از حدود ختلان بنفیر از وی و آن لشکر که با وی است، چنانکه هر کجا رسند غارت است، بنده صواب ندید به پر کد رفتن، راه را بگردانید و سوی پیروز و نخچیر رفت تا ببغلان‌ رود از آنجا از راه حشم گرد بولوالج رود. و اگر وی بشتاب بختلان‌ درآید و از آب پنج‌ بگذرد و در سر او فضولی‌ است بنده بدره سنکوی برود و بخدمت رکاب عالی‌ شتابد، که روی ندارد بتخارستان رفتن، که ازین حادثه که حاجب بزرگ را بسرخس افتاد، هر ناجوانمردی بادی در سر کرده است. و به ولوالج علف ساخته آمده است و نامه نبشته تا احتیاط کنند بر آن جانب هم عمّال‌ و هم شحنه‌ . و با این همه نامه نبشت به بوری تگین و رسول فرستاد و زشتی این حال که رفت بوخش و ختلان باز نمود و مصرّح بگفت که «سلطان از غزنین حرکت کرد، و اگر تو بطاعت میآیی، اثر طاعت‌ نیست‌ » و گمان بنده آن است که چون این نامه بدو رسد، آنجا که بدست‌ مقام کند.

و آنچه رفت باز نموده شد تا مقرّر گردد، و جواب بزودی چشم دارد تا بر حسب فرمان کار کند، ان شاء اللّه تعالی.

امیر ازین نامه اندیشه‌مند شد، جواب فرمود که «اینک ما آمدیم، و از راه پژ غوزک‌ میآییم. باید که خواجه ببغلان آید و از آنجا باندراب بمنزل چوگانی بما پیوندد.» و این نامه را بر دست خیلتاشان مسرع گسیل کرده آمد. و امیر بتعجیل‌تر برفت و بپروان‌ یک روز مقام کرد و از پژ غوزک بگذشت. چون بچوگانی رسید، دو سه روز مقام بود تا بنه و زرّادخانه‌ و پیلان و لشکر در رسیدند. و وزیر بیامد و امیر را بدید و خلوتی بود سخت دراز و در این ابواب سخن رفت. امیر او را گفت «نخست از بوری- تگین باید گرفت‌ که دشمن و دشمن بچه‌ است. و چون وی را نزدیک برادرش عین- الدّوله جای نبوده است و زهره نداشته از بیم پسر علی تگین که در اطراف ولایت ایشان بگذشتی و همچنین از والی چغانیان که‌ بجانب ما آمده است. راست جانب ما زبون‌تر است که هر گریخته را که جای نماند، اینجا بایدش آمد.» وزیر گفت: خداوند تا بولوالج برود، آنجا پیدا آید که چه باید کرد.

 
sunny dark_mode