گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و این اخبار بدین اشباع‌ که می‌برانم از آن است که در آن روزگار معتمد بودم و بر چنین احوال کس از دبیران واقف نبودی مگر استادم بو نصر، رحمه اللّه، نسخت کردی و ملطّفه‌ها من نبشتمی، و نامه‌های ملوک اطراف‌ و خلیفه، اطال اللّه بقاءه‌، و خانان ترکستان و هر چه مهم‌تر در دیوان هم برین جمله بود تا بو نصر زیست‌ . و این لافی‌ نیست که میزنم و بارنامه‌یی‌ نیست که میکنم، بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم، که میاندیشم، نباید که صورت بندد خوانندگان را که من از خویشتن می‌نویسم. و گواه عدل‌ برین چه گفتم تقویمهای سالهاست که دارم با خویشتن همه بذکر این احوال ناطق‌، هر کس که باور ندارد بمجلس قضای خرد حاضر باید آمد تا تقویمها پیش حاکم‌ آیند و گواهی دهند و ایشان را مشکل حل گردد و السّلام.

و روز یکشنبه هشتم ذو القعده نامه وزیر رسید استطلاع‌ رای عالی کرده تا بباشد ببلخ و تخارستان یا بحضرت آید، که دلش مشغول است و میخواهد که پیش خداوند باشد تا درین مهمّات و دل مشغولیها که نو افتاده است‌ سخنی بگوید. امیر جواب فرمود که «حرکت ما سخت نزدیک است و پس از مهرگان خواهد بود؛ باید که خواجه بولوالج‌ آید و آنجا مقام کند و مثال دهد تا آنجا یکماهه علف بسازند، و به راون و بروقان و بغلان‌ بیست روزه، چنانکه بهیچ روی بینوایی نباشد؛ و معتمدی ببلخ ماند تا از باقی علوفات‌ اندیشه دارد، چنانکه بوقت رسیدن رایت ما ما را هیچ بینوایی نباشد.» و نبشته آمد و باسکدار گسیل کرده شد.

و روز چهارشنبه نهم ذو الحجّه‌ بجشن مهرگان بنشست و هدیه‌های بسیار آوردند؛ و روز عرفه‌ بود، امیر روزه داشت، و کس را زهره نبود که پنهان و آشکارا نشاط کردی. و دیگر روز عید اضحی‌ کردند و امیر بسیار تکلّف کرده بود هم بمعنی خوان نهادن و هم بحدیث لشکر، که دو لشکر در هم افتاده بود و امیر مدّتی شراب نخورده‌ .

و پس از نماز و قربان امیر بر خوان نشست و ارکان دولت و اولیا و حشم را فرود آوردند و بخوانها بنشاندند و شاعران شعر خواندند، که عید فطر شعر نشنوده بود، و مطربان بر اثر ایشان زدن گرفتند و گفتن‌، و شراب روان شد و مستان باز گشتند. و شعرا را صله فرمود و مطربان را نفرمود. و از خوان برخاست هفت پیاله شراب خورده‌ و بسرای فرود رفت‌ و قوم را جمله بازگردانیدند.

و پس ازین بیک هفته پیوسته شراب خورد و بیشتر با ندیمان. و مطربان را پنجاه- هزار درم فرمود و گفت: کار بسازید که بخواهیم رفت و در خراسان نخواهد بود شراب خوردن تا خواب نه بینند مخالفان. محمّد بشنودی بربطی‌ گفت- و سخت خوش استادی بود و با امیر بستاخ‌ - که چون خداوند را فتحها پیوسته گردد و ندیمان بنشینند و دو بیتها گویند و مطربان بیایند که در مجلس رود و بربط زنند، در آن روز شراب خوردن را چه حکم است؟ امیر را این سخن خوش آمد و او را هزار دینار فرمود جداگانه‌ .

و پس ازین بیک هفته تمام بنشست از بامداد تا نماز دیگر تا همه لشکر را عرض کردند پس مال ایشان نه بر مقطع‌ تقدیر آوردند.

و روز سه‌شنبه حاجب سباشی را خلعتی دادند سخت فاخر و چند تن را از مقدّمان که با وی از خراسان آمده بودند.

و دیگر روز امیر برنشست و بدشت شابهار آمد و بر آن دکّان‌ بنشست و لشکر بتعبیه‌ بر وی بگذشت و لشکری سخت بزرگ، گفتند پنجاه و اند هزار سوار و پیاده بودند، همه ساخته و نیک اسبه و تمام سلاح و محقّقان گفتند چهل هزار بود و تا میان دو نماز روزگار گرفت تا آنگاه که لشکر بتمامی بگذشت.

 
sunny dark_mode