گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

هفتم صفر نامه رسید از بست باسکدار که فقیه بوبکر حصیری که آنجا نالان‌ مانده بود گذشته شد. و چون عجب است احوال روزگار که میان خواجه احمد حسن و آن فقیه همیشه بد بود، مرگ هر دو نزدیک افتاد.

و درین میانها خبر رسید که رسول القائم بامر اللّه‌ به ری رسید، بوبکر سلیمانی، و با وی خادمی است از خویش خدم‌ خلیفه، کرامات‌ بدست وی است و دیگر مهمّات‌ بدست رسول. فرمود تا ایشان را استقبال نیکو کردند. و یک هفته مقام کردند و سخت نیکو داشت‌، و بر جانب نشابور آمدند با بدرقه‌ تمام و کسانی که وظایف‌ ایشان راست دارد . امیر فرمود تا بتعجیل کسان رفتند و بروستای بیهق علوفات‌ راست کردند.

هشتم ربیع الآخر فقها و قضات و اعیان نشابور باستقبال رفتند. چهارشنبه مرتبه‌داران‌ و رسولداران برفتند. از دروازه راه ری تا در مسجد آدینه بیاراسته بودند و همچنان‌ ببازارها، بسیار درم و دینار و شکر و طرایف‌ نثار کردند و انداختند و بباغ ابو القاسم خزانی فرود آوردند، و تا نماز پیشین روزگار گرفت و نزل‌ بسیار با تکلف از خوردنیها بردند و ده هزار درم سیم گرمابه‌، و هر روز لطفی دیگر.

چون یک هفته برآمد [و] بیاسودند، کوکبه‌یی‌ ساختند از در باغ شادیاخ تا در سرای رسول، تمامی لشکر و اعیان و سرهنگان برنشستند و علامتها بداشتند و پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش سواران بایستادند و مرتبه‌داران دو رسته‌ . و در صفّه امیر، رضی اللّه عنه، بر تخت نشست، و سالاران و حجّاب با کلاههای دوشاخ‌، و روزی سخت باشکوه بود. و حاجبی و چند سیاه‌دار و پرده‌دار و سپرکشان و جنیبتان‌ و استری بیست خلعت را، رسولدار پگاه بسرای رسول رفته بود و برده؛ رسول و خادم را برنشاندند و خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند و شاگردان خزینه بر سر، و اسبان هشت سر که بمقود بردند با زین و ساخت زر، بسته لوا بدست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده بدست سواری دیگر در پیش رسول بترتیب بداشته و حاجبان و مرتبه‌داران پیش ایشان.

آواز بوق و دهل بخاست و نعره برآمد، گفتی قیامت است آن دهشت‌ بر لشکر، و پیلی چند بداشته‌ و رسول و خادم را فرود آوردند و پیش امیر بردند و رسول دست بوسه داد و خادم زمین بوسید و بایستادند، امیر گفت: خداوند ولیّ نعمت امیر- المؤمنین بر چه جمله است؟ رسول گفت: با تندرستی و شادکامی همه کارها بر مراد و از سلطان معظّم که بقاش باد و او را بزرگتر رکنی است خشنود. و حاجب بونصر بازوی رسول گرفت، وی را از میان صفّه نزدیک تخت آورد و بنشاند. و درین صفّه سپاه سالار علی دایه‌ بود نشسته و عارض، و وزیر خود نبود، چنانکه بازنموده‌ام.

رسول گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، چون بحضرت خلافت رسیدم و مقرّر مجلس عالی گردانیدم حال طاعت داری و انقیاد و متابعت سلطان و آنچه واجب داشت‌ از بجای آوردن تعزیت القادر باللّه و پس از آن تهنیت بزرگی امیر المؤمنین که تخت خلافت را بیاراست، بر چه جمله کرد و رسم خطبه را بر چه صفت اقامت نمود، پس‌ از آن شرایط بیعت چگونه بجای آورد و بنده را بسزا بازگردانید. امیر المؤمنین چنانکه از همّت بلند او سزید، بر تخت خلافت بنشست و بار عام داد در آن هفته، چنانکه هر که پیش تخت او رسید، وی را بدید، سلطان را بستود و بسیار نیکویی واجب دید تا بدان جایگاه که فرمود: بزرگتر رکنی‌ ما را و قویتر امروز ناصر دین اللّه و حافظ بلاد اللّه، المنتقم من اعداء اللّه‌ ابو سعید مسعود است. و هم در آن مجلس فرموده بود بنام سلطان منشور نبشتن ملکتهای‌ موروث و مکتسب و آنچه بتازگی گیرد. و برملا بخواند و دوات آوردند و بخطّ عالی و توقیع بیاراست و بر لفظ عالی مبارکباد رفت و آنگاه بفرمود مهر کردند و پس بخادم دعا [گو] بسپردند با نامه. و لوا خواست بیاوردند و بدست خویش ببست‌، و طوق و کمر و یاره‌ و تاج پیش آوردند، یکان یکان بسپرد و دعا گفت تا خدای، عزّ و جلّ، مبارک گرداند و جامه‌های دوخته پیش آوردند، در هر بابی سخن گفت که در آن فخر است، و همچنان در باب مرکبان خاصّه که بداشته بودند در عقب این. فذلک‌ آن بود که عمامه پیش آوردند و شمشیر، و بر لفظ عالی رفت که این عمامه که دست بسته‌ ماست، باید برین طیّ‌ بدست ناصر دین آید و وی بر سر نهد پس از تاج؛ شمشیر برکشید و گفت: زنادقه‌ و قرامطه‌ را برباید انداخت و سنّت پدر یمین الدّوله و الدّین درین باب نگاه داشت و بقوّت این تیغ مملکتهای دیگر که بدست مخالفان است بگرفت‌ . و این همه در آن مجلس بمن تسلیم کردند؛ و امروز پیش آوردند تا آنچه رأی سلطان اقتضا کند درین باب بفرماید.»

امیر، رضی اللّه عنه، اشارت کرد سوی بونصر مشکان که منشور و نامه بباید ستد.

بونصر از صف بیرون آمد و بتازی رسول را گفت تا بر پای خاست و آن منشور در دیبای سیاه پیچیده‌ پیش امیر برد و بر تخت بنهاد، و بو نصر بستد و زان سوتر شد و بایستاد. رسول ایستاده‌ سلطان را گفت: اگر بیند، بزیر تخت آید تا بمبارکی خلعت امیر المؤمنین بپوشد. گفت: مصلّی‌ بیفگنید، سلاح‌دار با خویشتن داشت بیفگند. امیر روی بقبله کرد و بوقهای زرّین که در میان باغ بداشته بودند، بدمیدند و آواز بآواز دیگر بوقها پیوست و غریو بخاست و بر درگاه کوس فروکوفتند و بوقها و آیینه پیلان‌ بجنبانیدند، گفتی رستخیز است، و بلگاتگین و دیگر حجّاب دردویدند، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد و بر مصلّی بنشست، رسول صندوقهای خلعت بخواست، پیش آوردند؛ هفت فرجی‌ برآوردند یکی از آن دیبای سیاه و دیگر از هر جنس، و جامه‌های بغدادی مرتفع‌ . امیر بوسه بر آن داد و دو رکعت نماز بکرد و بتخت آمد و تاج مرصّع بجواهر و طوق و یاره مرصّع همه پیش بردند و ببوسیدند و بر دست راستش بر تخت بنهادند. و عمامه بسته‌ خادم پیش برد و امیر ببوسید و کلاه برداشت و بر سر نهاد. و لوا بداشت‌ بر دست راستش و شمشیر و حمایل‌ بست و بوسه داد و بر کنار بنهاد. و بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد و منشور بخواند، و نثار کردن گرفتند، چنانکه میان صفّه زرین شد از نثار و میان باغ سیمین از کیسه‌ها و رسول را بازگردانیدند و طرایف انداختند که حد نبود. و نماز دیگر رسول بخانه رسید با چنین آرایش، و چندین روز پیوسته همواره نشاط و رامش بود، شب و روز بشادی و نشاط مشغول می‌بودند و بهیچ روزگار کس آن یاد نداشت.

 
sunny dark_mode