[مراسم دشت شابهار]
و روز یکشنبه پنجم شوّال امیر مسعود، رضی اللّه عنه، برنشست و در مهد پیل بود، بدشت شابهار آمد با تکلّفی سخت عظیم از پیلان و جنیبتان، چنانکه سی اسب با ساختها بود مرصّع بجواهر و پیروزه و یشم و طرایف دیگر، و غلامی سیصد در زر و سیم غرق، همه با قباهای سقلاطون و دیبای رومی، و جنیبتی پنجاه دیگر با ساخت زر؛ و همه غلامان سرایی جمله با تیر و کمان و عمودهای زر و سیم پیاده در پیش برفتند و سپرکشان مروی و پیادهیی سه هزار سکزی و غزنیجی و هریوه و بلخی و سرخسی، و لشکر بسیار، و اعیان و اولیا و ارکان ملک- و من که بو الفضلم بنظاره رفته بودم و سوار ایستاده- امیر بر آن دکّان فرمود تا پیل و مهد را بداشتند، و خواجه احمد حسن و عارض و خواجه بونصر مشکان نزدیک پیل بودند، مظالم کرد و قصّهها بخواستند و سخن متظلّمان بشنیدند و بازگردانیدند. و ندیمان را بخواند امیر و شراب و مطربان خواست و این اعیان را بشراب بازگرفت و طبقهای نواله و سنبوسه روان شد تا حاجتمندان میخورند و شراب دادن گرفتند و مطربان میزدند و میخواندند و روزی اغرّ محجّل پیدا شد و شادی و طرب در پرواز آمد.
وقت چاشتگاه آواز کوس و طبل و بوق بخاست که تاش فراش این روز حرکت میکرد سوی خراسان و عراق از راه بست. نخست حاجب جامهدار یارق تغمش درآمد ساخته با کوکبهیی تمام و مردمش بگذشت و وی خدمت کرد و بایستاد، و بر اثر وی سرهنگ محمودی سه زرین کمر و هفت سیمین کمر با سازهای تمام، و بر اثر ایشان گوهر آیین خزینهدار این پادشاه که مر وی را برکشیده و بمحلّی بزرگ رسانیده در آمد و چند حاجب و سرهنگان این پادشاه با خیلها ؛ و خیلها میگذشت و مقدّمان میایستادند. پس تاش سپاه سالار در رسید با کوس و علامتی و آلتی و عدّتی تمام و صد و پنجاه غلام از آن وی و صد غلام سلطانی که آزاد کرده بودند و بدو سپرده. تاش بزمین آمد و خدمت کرد، امیر فرمود تا برنشاندند و اسب سپاه سالار عراق خواستند و شراب دادندش و همچنان مقدّمان را که با وی نامزد بودند. سه و چهار شراب بگشت، امیر تاش را گفت: «هشیار باش که شغلی بزرگ است که بتو مفوّض کردیم و گوش بمثال کدخدای دار که بر اثر در رسد در هر چه بمصالح پیوندد، و نامه نبشتهدار تا جوابها رسد که بر حسب آن کار کنی، و صاحب بریدی نامزد میشود از معتمدان تا او را تمکینی تمام باشد تا حالها را بشرحتر بازمینماید. و این اعیان و مقدّمان را بر مقدار محلّ و مراتب بباید داشت که پدریان و از آن مااند تا ایشان، چنانکه فرمودهایم، ترا مطیع و فرمانبردار باشند و کارها بر نظام رود، و امیدوارم که ایزد، عزّ ذکره، همه عراق بر دست شما گشاده کند.» و تاش و دیگران گفتند: «بندگان فرمان بردارند» و پیاده شدند و زمین بوسه دادند. امیر گفت: بسم اللّه، بشادی و مبارکی خرامید، برنشستند و برفتند بر جانب بست. و بیاید در تاریخ پس ازین بابی سخت مشبع آنچه رفت در سالاری تاش و کدخدایی دو عمید بوسهل حمدوی و طاهر کرجی که در آن بسیار سخن است تا دانسته آید.
[مشاوره در باب حرکت امیر به هندوستان]
و امیر بازگشت و بکوشک دولت بازآمد و بشراب بنشست و دو روز در آن بود. و روز سیم بار داد و گفت: «کارها آنچه مانده است، بباید ساخت که سوی کابل خواهیم رفت تا آنجا بر جانبی که رأی واجب کند حرکت کرده آید» و حاجب بزرگ بلگاتگین را گفت: فرموده بودیم تا پیلان را برانند و بکابل آرند تا عرض کرده آید، کدام وقت رسند؟ بلگاتگین گفت: چند روز است تا سواران رفتهاند و درین هفته جمله پیلان را بکابل آورده باشند. گفت: نیک آمد. و بار بگسست، خواجه بزرگ را بازگرفت با عارض و بونصر مشکان و حاجبان بلگاتگین و بگتغدی، و خالی کردند؛ امیر گفت: بر کدام جانب رویم؟ خواجه گفت: خداوند را رأی چیست و چه اندیشیده است؟ گفت: بر دلم میگردد شکر این چندین نعمت را که تازه گشت بی رنجی که رسید و یا فتنهیی که بپای شد، غزوی کنیم بر جانب هندوستان دور دستتر تا سنّت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری گزارده و نیز حشمتی بزرگ افتد در هندوستان و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد، ایشان را نخواهیم گذاشت که خواب بینند و خوش و تن آسان باشند.
خواجه گفت: خداوند این سخت نیکو دیده است و جز این نشاید و صواب آن باشد که رأی عالی بیند. امّا جای مسئلتی است، و چون سخن در مشورت افکنده آمد، بنده آنچه داند بگوید و خداوند نیکو بشنود و این بندگان که حاضرند نیز بشنوند تا صواب است یا نه، آنگاه آنچه خوشتر آید، میباید کرد. خداوند سالاری با نام و ساخته بهندوستان فرستاد، و آنجا لشکری است ساخته و مردم ماوراء النّهر نیز آمدن گرفتند و با سعیدان نیز جمع شوند و غزوی نیکو برود بر ایشان امسال و ثواب آن خداوند را باشد. و سالاری دیگر رفت بر جانب خراسان و ری؛ تا کار قرار گیرد بر وی، روزگار باید، و استواری قدم این سالار در آن دیار باشد که خداوند در خراسان مقام کند. و علی تگین مار دم کنده است برادر برافتاده و وی بیغوث مانده. و با قدر خان سخن عقد و عهد گفته آمده است و رسولان رفتهاند و در مناظره اند و قرار نگرفته است، چنانکه نامههای رسولان رسیده است. و اگر رایت عالی قصد هندوستان کند این کارها همه فروماند و باشد که بهپیچد . و علی تگین ببلخ نزدیک است و مردم تمام دارد، که سلجوقیان با وی یکی شدهاند، و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند، باشد که سوی ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد و آب ریختگی باشد.
بنده را صوابتر آن مینماید که خداوند این زمستان ببلخ رود تا بحشمت حاضری وی رسولان را بر مراد بازگردانند با عقد و عهد استوار و کدخدایی نامزد کرده آید که از بلخ بر اثر تاش برود که تا کدخدایی نرسد، کارها همه موقوف باشد، و کارهای علی تگین راست کرده آید بجنگ یا بصلح که بادی در سر وی نهادند بدان وقت که خداوند قصد خراسان کرد و امیر محمّد برادر بر جای بود و امیر مرد فرستاد که ختّلان بدو داده آید و آن هوس در دل وی مانده است. و نیز از بغداد اخبار رسیده است که خلیفه القادر باللّه نالان است و دل از خود برداشته و کارها بقائم پسرش سپرده ؛ اگر خبر وفات او رسد، نیکو آن نماید که خداوند در خراسان باشد. و بگرگان نیز رسولان نامزد کرده آید و با ایشان مواضعت میباید نهاد. و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت، اگر رأی غزو دور دستتر افتد، توان کرد سال دیگر با فراغت دل. شما که حاضرانید اندرین که گفتم چه گویید؟ همگان گفتند: «آنچه خواجه بزرگ بیند و داند، ما چون توانیم دید و دانست، و نصیحت و شفقت وی معلوم است خداوند را.» امیر گفت:
«رأی درست این است که خواجه گفت و جز این نشاید. و وی ما را پدر است، برین قرار داده آمد، بازگردید و بسازید که درین هفته حرکت خواهد بود.» قوم آن خلوت بازگشتند با ثنا و دعا که خواجه را گفتند. و چنو دیگر در آن روزگار نبود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.