و روزی چند برین حدیث برآمد، و دل سلطان درشت شد بر اریارق و در فرو- گرفتن وی خلوتی کرد و با وزیر شکایت نمود از اریارق، گفت: حال بدانجا میرسد که غازی ازین تباه میشود ؛ و ملک چنین چیزها احتمال نکند . و روا نیست سالارانسپاه بیفرمانی کنند، که فرزندان را این زهره نباشد. و فریضه شد او را فروگرفتن که چون او فروگرفته شد، غازی بصلاح آید خواجه اندرین چه گوید؟ خواجه بزرگ زمانی اندیشید، پس گفت: زندگانی خداوند عالم دراز باد، من سوگند دارم که در هیچ چیزی از مصالح ملک خیانت نکنم. و حدیث سالار و لشکر چیزی سخت نازک است و بپادشاه مفوّض . اگر رأی عالی بیند، بنده را درین یک کار عفو کند. و آنچه خود صواب بیند، میکند و میفرماید . اگر بنده در چنین بابها چیزی گوید، باشد که موافق رأی خداوند نیفتد و دل بر من گران کند . امیر گفت: خواجه خلیفه ماست و معتمدتر همه خدمتکاران، و ناچار در چنین کارها سخن با وی باید گفت تا وی آنچه داند بازگوید و ما میشنویم، آنگاه با خویشتن بازاندازیم و آنچه از رأی واجب کند، میفرماییم.
خواجه گفت: اکنون بنده سخن بتواند گفت. زندگانی خداوند دراز باد، آنچه گفته آمد در باب اریارق آن روز که پیش آمد، نصیحتی بود که بباب هندوستان کرده آمد، که ازین مرد آنجا تعدّییی و تهوّری رفت، و نیز وی را آنجا بزرگ نامی افتاد و آن را تباه گردانید، بدانکه امیر ماضی وی را بخواند و وی در رفتن کاهلی و سستی نمود و آن را تأویلها نهاد. و امیر محمّد وی را بخواند، وی نیز نرفت و جواب داد که «ولیعهد پدر امیر مسعود است، اگر وی رضا دهد به نشستن برادر و از عراق قصد غزنین نکند، آنگاه وی بخدمت آید.» و چون نام خداوند بشنود و بنده آنچه گفتنی بود بگفت، با بنده بیامد. و تا اینجاست نشنودم که از وی تهوّری و بیطاعتییی آمد که بدان دلمشغول باید داشت. و این تبسّط و زیادتی آلت اظهار کردن و بیفرمان شراب خوردن با غازی و ترکان سخت سهل است و بیک مجلس من این راست کنم، چنانکه نیز درین ابواب سخن نباید گفت. خداوند را ولایت زیادت شده است و مردان کار بباید، و چون اریارق دیر بدست شود. بنده را آنچه فراز آمد، بازنمود، فرمان خداوند راست.
امیر گفت: بدانستم، و همه همچنین است که گفتی. و این حدیث را پوشیده باید داشت تا بهتر بیندیشم. خواجه گفت: فرمانبردارم، و بازگشت.
و محمودیان فرونایستادند از تضریب تا بدان جایگاه که در گوش امیر افکندند که «اریارق بدگمان شده است و با غازی بنهاده که شرّی بپای کنند و اگر دستی نیابند، بروند. و بیشتر ازین لشکر در بیعت ویاند .» روزی امیر بار داد و همه مردم جمع شدند و چون بار بشکست، امیر فرمود: مروید که شراب خواهیم خورد. و خواجه بزرگ و عارض و صاحب دیوان رسالت نیز بنشستند. و خوانچهها آوردن گرفتند ؛ پیش امیر بر تخت یکی، و پیش غازی و پیش اریارق یکی، و پیش عارض بو سهل زوزنی و بو نصر مشکان یکی، پیش ندیمان هر دو تن را یکی- و بو القاسم کثیر برسم ندیمان مینشست- و لا گشته و رشته فرموده بودند، بیاوردند سخت بسیار. پس این بزرگان چون نان بخوردند، برخاستند و بطارم دیوان بازآمدند و بنشستند و دست بشستند. و خواجه بزرگ هر دو سالار را بستود و نیکوئی گفت. ایشان گفتند: از خداوند همه دلگرمی و نواخت است، و ما جانها فدای خدمت داریم، و لکن دل ما را مشغول میدارند و ندانیم تا چه باید کرد. خواجه گفت: این سود است و خیالی باطل، هماکنون از دل شما بردارد . توقّف کنید، چندانکه من فارغ شوم و شمایان را بخوانند. و تنها پیش رفت و خلوتی خواست و این نکته بازگفت و درخواست تا ایشان را بتازگی دل گرمییی باشد، آنگاه رأی خداوند راست، در آنچه بیند و فرماید. امیر گفت:
بدانستم. و همه قوم را بازخواندند و مطربان بیامدند و دست بکار بردند و نشاط بالا گرفت و هر حدیثی میرفت. چون روز بنماز پیشین رسید، امیر مطربان را اشارت کرد تا خاموش ایستادند، پس روی سوی وزیر کرد و گفت: «تا این غایت حقّ این دو سپاهسالار، چنانکه باید، فرمودهایم شناختن؛ اگر غازی است آن خدمت کرد بنشابور و ما به اسپاهان بودیم که هیچ بنده نکرد و از غزنین بیامد. و چون بشنید که ما ببلخ رسیدیم، اریارق با خواجه بشتافت و بخدمت آمد. و میشنویم که تنی چند بباب ایشان حسد مینمایند و ژاژ میخایند و دل ایشان مشغول میدارند. ازان نباید اندیشید، برین جمله که ما گفتیم، اعتماد باید کرد، که ما سخن هیچکس در باب ایشان نخواهیم شنید.» خواجه گفت: «اینجا سخن نماند، و نواخت بزرگتر ازین کدام باشد که بر لفظ عالی رفت؟» و هر دو سپاهسالار زمین بوسه دادند و تخت نیز بوسه کردند و بجای خویش بازآمدند و سخت شادکام بنشستند. امیر فرمود تا دو قبای خاص آوردند هر دو بزر، و دو شمشیر حمایل مرصّع بجواهر، چنانکه گفتند: قیمت هر دو پنجاه هزار دینار است؛ و دیگر باره هر دو را پیش خواند و فرمود تا قباها هر دو پس پشت ایشان کردند و بدست خویش ببستند . و امیر بدست خود حمایل در گردن ایشان افکند. و دست و تخت و زمین بوسه دادند و بازگشتند و برنشستند و برفتند، همه مرتبهداران درگاه با ایشان، تا بجایگاه خود باز شدند. و مرا که بو الفضلم این روز نوبت بود، این همه دیدم و بر تقویم این سال تعلیق کردم .
پس از بازگشتن ایشان امیر فرمود دو مجلس خانه زرّین با صراحیهای پرشراب و نقلدانها و نرگسدانها راست کردند دو سالار را، و بو الحسن کرجی ندیم را گفت: بر سپاهسالار غازی رو و این را بر اثر تو آرند و سه مطرب خاص با تو آیند، و بگوی که «از مجلس ما ناتمام بازگشتی، با ندیمان شراب خور با سماع مطربان.» و سه مطرب با وی رفتند و فرّاشان این کرامات برداشتند. و مظفر ندیم را مثال داد تا با سه مطرب و آن کرامات سوی اریارق رفت. و خواجه فصلی چند درین باب سخن گفت، چنانکه او دانستی گفت و نزدیک نماز دیگر بازگشت. و دیگران نیز بازگشتن گرفتند. و امیر تا نزدیک شام ببود، پس برخاست و گرم در سرای رفت. و محمودیان بدین حال که تازه گشت، سخت غمناک شدند. نه ایشان دانستند و نه کس که در غیب چیست. و زمانه بزبان فصیح آواز میداد و لکن کسی نمیشنود، شعر:
یا راقد اللّیل مسرورا بأوّله
انّ الحوادث قد یطرقن اسحارا
لا تفرحنّ بلیل طاب اوّله
فربّ آخر لیل اجّج النّارا
و این دو ندیم نزدیک این دو سالار شدند با این کرامات و مطربان، و ایشان رسم خدمت بجای آوردند و چون پیغام سلطان بشنودند، بنشاط شراب خوردند و بسیار شادی کردند. و چون مست خواستند شد، ندیمان را اسب و ستام زر و جامه و سیم دادند و غلامی ترک و بخوبی بازگردانیدند. و هم چنان مطربان را جامه و سیم بخشیدند و بازگشتند و غازی بخفت. و اریارق را عادت چنان بود که چون در شراب نشستی، سه چهار شبان روز بخوردی، و این شب تا روز بخورد بآن شادی و نواخت که یافته بود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: روزی سران سپاه و وزیر به سلطان شکایت کردند که یکی از فرماندهان به نام اریارق به طغیان و تمرد مشغول شده و ممکن است ضررهای جدی برای سپاه و ملک به دنبال داشته باشد. وزیر به سلطان گفت که نباید به این رفتارها بیتوجهی شود و باید اقدامی صورت گیرد. سلطان تصمیم گرفت که اریارق را تنبیه کند تا بلافاصله به صلاح برگردد و وزیر را در این زمینه مشاور خود دانست.
پس از آن، اریارق به دیدار سلطان آمد و ضمن بیان مشکلاتی که داشته، تلاش کرد تا در ازای عدم حضور خود در خدمت سلطان توجیه کند. سلطان، با توضیحات وزیر و اریارق، دریافت که ممکن است نارضایتیهای بزرگی در سپاه وجود داشته باشد.
به همین دلیل، سلطان تصمیم به برگزاری جشنی برای بازگرداندن آرامش و اتحاد بین سالاران گرفت و به آنها مقام و جایگاه ویژهای اعطا کرد. در این جشن، همه جمع شدند و از سلطان و فرماندهان دیگر تقدیر کردند. اما در دل برخی، شک و تردید نسبت به نیتهای همدیگر وجود داشت.
در نهایت، سلطان به خوبی دید که باید بر وحدت و همدلی سپاه تأکید شود و از حساسیتهای بیمورد خودداری کند. جشنی بزرگ ترتیب داده شد و در آن، به تمامی فرماندهان توجه و نیکی شد و بدین ترتیب آتش ناامیدی و تفرقه را به نیکوکاری و همبستگی تبدیل کردند.
هوش مصنوعی: روزی روزگاری، مسئلهای بین سلطان و وزیر مطرح شد که دل سلطان را ناراحت کرد. او نگران وضعیت اریارق بود و به وزیر شکایت کرد که اوضاع به جایی رسیده که حتی غازیان نیز از این وضعیت آسیب میبینند و کشور نمیتواند چنین ناملایماتی را تحمل کند. سلطان تأکید کرد که فرماندهان سپاه نمیتوانند بدون فرمان عمل کنند، زیرا فرزندان این سرزمین برای چنین چالشهایی آماده نیستند. او تصمیم گرفت که اریارق را تنبیه کند تا غازیان به حالت آرامش برگردند و از خواجه پرسید که در این وضعیت چه باید کرد. خواجه پس از تفکر زیاد، اظهار داشت که او هرگز در امور ملکی خیانت نخواهد کرد و معتقد بود که مسائل نظامی بسیار حساس هستند و باید با پادشاه مشورت شود. او از سلطان خواست که در این مورد او را مورد عفو قرار دهد و اگر سلطان تصمیم خاصی گرفت، باید او را در این زمینه هدایت کند. امیر نیز تأکید کرد که خواجه به عنوان خلیفه و معتمدترین خدمتکار، باید در این مسائل نظرات خود را بیان کند تا آنان بتوانند تصمیمات لازم را بگیرند.
هوش مصنوعی: خواجه گفت: اکنون میتوانم سخن بگویم. زندگی خداوند دراز باد، آنچه گفته شد در مورد اریارق روزی که پیش آمد، نصیحتی بود که به هند رفته بود. آن مرد از آنجا تخلف و جسارت کرد و در آن مکان نام بزرگی پیدا کرد، اما آن را خراب کرد. بدانید که امیر گذشته او را احضار کرد ولی او در رفتن تنبلی کرد و بهانههایی آورد. امیر محمد هم او را دعوت کرد و او نیامد و جواب داد که "ولیعهد پدر امیر مسعود است. اگر او موافقت کند که برادر نشسته و از عراق به غزنین نرود، سپس به خدمت میآید." و وقتی نام خداوند را شنید، آنچه باید بگوید را گفت و با او آمد. تا اینجا نشنیدم که از او تخلف و نافرمانیای باشد که باید به آن فکر کرد. این آسان است که در حضور غازی و ترکان به راحتی بنوشند و من این را در یک مجلس انجام میدهم، اما نباید در این زمینه زیاد صحبت کرد. خداوند قدرتش بیشتر شده و مردان باید کار کنند و چون اریارق دیر به دست میآید، بنده آنچه که گفته شده را بازگو کرد، فرمان خداوند درست است.
هوش مصنوعی: امیر گفت: فهمیدم و همه چیز همانطور است که تو گفتی. این موضوع را باید مخفی نگهدارم تا بتوانم بهتر فکر کنم. خواجه پاسخ داد: من گوش به فرمانم و برگشت.
هوش مصنوعی: محمود و یارانش همچنان به شدت کار میکردند تا به آن نقطه برسند که در گوش امیر بگویند که «اریارق بدگمان شده و با غازی به توافق رسیده که شرّی برپا کنند و اگر نتوانند کاری انجام دهند، خواهند رفت. و بیشتر از این لشکر نیز در بیعت او هستند.» روزی که امیر مراسمی برپا کرد، همه مردم دور هم جمع شدند و وقتی که مراسم به پایان رسید، امیر فرمود: «بروید که میخواهیم شراب بنوشیم.» در این مراسم، خواجه بزرگ و برخی دیگر از مقامهای بلندپایه نیز حاضر شدند. سفرههای زیادی آوردند؛ یکی پیش امیر و دیگری پیش غازی و اریارق و همچنین پیش دیگر مهمانان. این بزرگان پس از خوردن نان بلند شدند و به دیوان رفتند و نشستند و دستان خود را شستند. خواجه بزرگ از هر دو سردار تعریف و تمجید کرد و آنها نیز گفتند که از خداوند نعمت و محبت میگیرند و جانشان فدای خدمت است، اما دلشان مشغول است و نمیدانند باید چه کنند. خواجه اظهار داشت که این نگرانی بیفایده است و باید از دلشان بیرون برود. او خواست که منتظر بمانند تا او کارش تمام شود و سپس آنها را بخوانند. خودش به تنهایی به روحی آرام دست پیدا کرد و این موضوع را تشریح کرد تا دلشان تازه شود، سپس اراده خداوند را در آنچه که میبیند و میفرماید، مورد توجه قرار داد.
هوش مصنوعی: متوجه شدم. تمام قوم را جمع کردند و موسیقیدانان آمدند و کار را آغاز کردند و شادی بالا گرفت و هر کس چیزی گفت. وقتی وقت نماز بعدازظهر رسید، امیر به موسیقیدانان علامت داد که خاموش شوند. سپس به وزیر رو کرد و گفت: «تا اینجا نسبت به این دو سپهسالار، آنچنان که باید، حق را گفتهایم؛ اگر کسی غازی است، آن خدمت را در بنشابور انجام داد و ما در اصفهان بودیم و هیچ غلتی نکرد. سپس از غزنین آمد. و وقتی شنیدیم که ما به بلخ رسیدیم، اریارق به همراه خواجه به ما شتافت و به خدمت آمد. میشنویم که چند نفر نسبت به ایشان حسادت میکنند و بیهوده حرف میزنند و دل آنها را مشغول میدارند. نباید به اینها توجه کرد، باید به آنچه گفتیم اطمینان کرد و سخن هیچ کس دیگری در مورد آنها را نخواهیم شنید.» خواجه گفت: «در اینجا هیچ سخنی نمانده و بزرگتر از این تقدیر کدام است که بر زبان عالی جاری شده؟» و هر دو سپهسالار زمین را بوسیدند و تخت را نیز بوسیدند و به جای خود بازگشتند و با شادی بسیار نشسته و مستقر شدند. امیر دستور داد تا دو قبا و دو شمشیر مزین به جواهر را آورند که گفته میشد قیمت هر دو پنجاه هزار دینار است؛ و دوباره هر دو را فراخواند و فرمود تا قباها را بر پشت آنها کنند و به دست خود ببندد. امیر با دستان خود زنجیر را بر گردن آنها افکند. و دست و زمین و تخت را بوسیدند و بازگشتند و نشستند و همه مقامات درگاه با آنها بودند تا به جایگاه خود بازگشتند. و من که به عنوان بو الفضلم در آن روز نوبت داشتم، همهی اینها را دیدم و در تقویم این سال ثبت کردم.
هوش مصنوعی: پس از بازگشت او، امیر تصمیم گرفت دو مجلس با تزیینات زیبا و پر از شراب و گلهای نرگس برپا کند. به بوالحسن کرجی، ندیم خود، گفت که به سپاهسالار غازی برود و پیام بیاورد که او از مجلس ما ناتمام برگشته و باید با دوستانش شراب بنوشد و موسیقی گوش دهد. سه نوازنده نیز با او رفتند و خدمات لازم برای برگزاری مراسم را آماده کردند. مظفر، ندیم دیگر، نیز با سه نوازنده به سوی اریارق رفت. خواجه نیز برای مدتی درباره این موضوع صحبت کرد و سپس به اقامه نماز رفت. دیگران نیز به تدریج از آنجا خارج شدند. امیر تا نزدیک غروب در آنجا ماند و سپس به خانهاش رفت. محمودیان که تازه از حال اولیه خود خارج شده بودند، به شدت غمگین شدند. نه خودشان و نه دیگران نمیدانستند که در دنیای بیرون چه میگذرد و زمانه در سکوت تنها به سخن میگفت.
هوش مصنوعی: ای کسی که در شب، خوشی و شادی را تجربه میکنی، به یاد داشته باش که حوادث و اتفاقات ممکن است در سحرگاهان سراغت بیایند.
هوش مصنوعی: خوشحال نباشید از شبی که در ابتدا خوب و دلپذیر به نظر میرسد، زیرا ممکن است پایان آن شب آتشین و دشوار باشد.
هوش مصنوعی: دو ندیم نزد این دو سالار با ویژگیها و هنرهای خود نزدیک شدند و در خدمتگزاری خود کوشیدند. وقتی پیغام سلطان را شنیدند، با شوق به نوشیدن شراب پرداختند و بسیار شاد شدند. وقتی که مست شدند، به ندیمان اسب و زر و لباس و سیم دادند و یک غلام ترک را به خوبی نزد خود بازگرداندند. همچنین به مطربان نیز لباس و سیم بخشیدند و سپس آنها به خانههای خود بازگشتند و غازی (سردار) خوابش برد. عادت اریارق چنین بود که وقتی در میهمانی شراب نشسته بود، سه یا چهار شبانهروز به نوشیدن ادامه میداد و این شب نیز تا صبح به خاطر شادی و موسیقیای که به دست آورده بود نوشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.