گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

ذکر القبض علی اریارق الحاجب صاحب جیش الهند و کیف جری ذلک الی ان قتل بالغور، رحمة اللّه علیه‌

بیاورده‌ام پیش ازین حال اریارق سالار هندوستان در روزگار امیر محمود، رضی اللّه عنه، که باد در سر وی چگونه شد تا چون نیم عاصی‌ گرفتند او را؛ و در ملک محمّد خود تن فرا ایشان نداد، و درین روزگار که خواجه بزرگ احمد حسن وی را از هندوستان بچه حیلت برکشید و چون امیر را بدید، گفت «اگر هندوستان بکار است، نباید که نیز اریارق آنجا شود» و آمدن اریارق هر روز بدرگاه با چند مرتبه‌دار و سپرکش‌ با غازی‌ سپاه‌سالار بیکجا و دشوار آمدن [بر] پدریان و محمودیان تقدّم و تبطّر این دو تن؛ و چون حال برین جمله بود که این دو محتشم اریارق و غازی را کسی که ازو تدبیری آید، نبود و این دو سپاه‌سالار را دو کدخدای‌ شایسته دبیر پیشه گرم و سرد چشیده نه‌ - که پیداست که از سعید صرّاف و مانند وی چاکر- پیشگان خامل ذکر کم‌مایه چه آید، و ترکان‌ همی گرد چنین مردمان گردند و عاقبت ننگرند تا ناچار خلل بیفتد که ایشان را تجربتی نباشد، هرچند بتن خویش کاری و سخی باشند () و تجمّل و آلت دارند، امّا در دبیری راه نبرند و امروز از فردا ندانند- چه چاره باشد از افتادن خلل‌؟ محمودیان چون برین حال واقف شدند و رخنه یافتند، بدانکه این دو تن را پای کشند، با یکدیگر در حیلت ایستادند تا این دو سالار را چگونه فروبرند.

و قضا برین حالها یار شد؛ یکی آنکه امیر عبدوس را فراکرد تا کدخدایان ایشان را بفریفت و در نهان بمجلس امیر آورد و امیر ایشان را بنواخت و امید داد و با ایشان بنهاد که انفاس خداوندان خود را می‌شمرند و هرچه رود با عبدوس می‌گویند تا وی بازمی‌نماید. و آن دو خامل ذکر کم‌مایه فریفته شدند بدان نواختی که یافتند و هرگز بخواب ندیده بودند؛ و ندانستند که چون خداوندان ایشان برافتادند، اذلّ من النّعل و اخسّ من التّراب‌ باشند و چون توانستندی دانست؟ که نه شاگردی کرده بودند و نه کتب خوانده. و این دو مرد برکار شدند و هرچه رفت دروغ و راست روی می‌کردند و با عبدوس می‌گفتند، و امیر از آنچه می‌شنید، دلش بر اریارق گران‌تر میشد و غازی نیز لختی از چشم وی می‌افتاد. و محمودیان فراخ‌تر در سخن آمدند، و چون پیش امیر ازین ابواب چیزی گفتند و وی می‌شنود، در حیلت ایستادند و بر آن بنهادند که نخست حیله باید کرد تا اریارق برافتد و چون برافتاد و غازی تنها ماند، ممکن گردد که وی را برتوانند انداخت. و محمودیان لختی خبر یافتند از حال این دو کدخدای- که در شراب لافها زده بودند که «ایشان چاکران سلطانند »- و بجای آوردند که ایشان را بفریفته‌اند، آغازیدند ایشان را نواختن و چیزی بخشیدن و برنشاندن‌ که «اگر خداوندانشان نباشند، سلطان ایشان را کارهای بزرک فرماید.»

و دیگر آفت آن آمد که سپاه‌سالار غازی گربزی‌ بود که ابلیس، لعنه اللّه‌، او را رشته برنتوانستی تافت‌ . وی هرگز شراب نخورده بود؛ چون کامها بجمله یافت و قفیزش‌ پر شد، در شراب آمد و خوردن گرفت. و امیر چون بشنید، هر دو سپاه‌سالار را شراب داد، و شراب آفتی بزرگ است، چون از حد بگذرد، و با شراب خوارگان افراطکنندگان‌ هر چیزی توان ساخت. و آغازید غازی بحکم آنکه سپاه‌سالار بود لشکر را نواختن و هر روز فوجی را بخانه بازداشتن‌ و شراب وصلت دادن، و اریارق نزد وی بودی و وی نیز مهمان او شدی و در هر دو مجلس چون شراب نیرو گرفتی‌، ترکان این دو سالار را بترکی ستودندی و حاجب بزرگ بلگاتگین‌ را مخنّث‌ خواندندی و علی دایه‌ را ماده‌ و سالار غلامان سرایی را- بگتغدی- کور و لنگ. و دیگران را همچنین هر کسی را عیبی و سقطی‌ گفتندی.

از [بو] عبد اللّه شنیدم که کدخدای بگتغدی بود، پس از آنکه این دو سپاه‌سالار برافتادند، گفت: یک روز امیر بار نداده بود و شراب می‌خورد، غازی بازگشت با اریارق بهم‌، و بسیار مردم را با خود بردند و شراب خوردند. سالار بگتغدی مرا پوشیده بنزدیک بلگاتگین و علی فرستاد و پیغام داد که این دو ناخویشتن شناس از حد می‌بگذرانند، اگر صواب بیند، ببهانه شکار برنشیند با غلامی بیست، تا وی با بو عبد اللّه و غلامی چند نزدیک ایشان آید و این کار را تدبیر سازند . گفت «سخت صواب آمد، ما رفتیم بر جانب میخواران‌ تا سالار دررسد.» و برنشستند و برفتند. و بگتغدی نیز برنشست و مرا با خود برد، و باز ویوز و هر جوارحی‌ با خویشتن آوردند. چون فرسنگی دو برفتند، این سه تن بر بالا بایستادند با سه کدخدای. من و بو احمد تکلی کدخدای حاجب بزرک و امیرک معتمد علی‌ . و غلامان را با شکره‌داران‌ گسیل کردند صید را، و ما شش تن ماندیم.

مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سپه‌سالار. بگتغدی گفت: طرفه‌ آن است که در سرایهای محمودی خامل ذکرتر ازین دو تن کس نبود، و هزار بار پیش من زمین بوسه داده‌اند، و لکن هر دو دلیر و و مردانه آمدند، غازی گربزی‌ از گربزان و اریارق خری از خران، تا امیر محمود ایشان را برکشید و در درجه بزرک نهاد تا وجیه‌ گشتند. و غازی خدمتی سخت پسندیده‌ کرد این سلطان را بنشابور تا این درجه بزرک یافت. و هرچند دل سلطان ناخواهان‌ است اریارق را و غازی را خواهان، چون در شراب آمدند و رعنائیها می‌کنند، دل سلطان را از غازی هم توان گردانید. و لکن تا اریارق برنیفتد، تدبیر غازی نتوان کرد و چون رشته یکتا شد، آنگاه هر دو برافتند تا ما ازین غضاضت‌ برهیم.

حاجب بزرک و علی گفتند: تدبیر شربتی‌ سازند یار و یاروی کسی را فراکنند تا اریارق را تباه کند. سالار بگتغدی گفت «این هر دو هیچ نیست و پیش نشود و آب ما ریخته گردد و کار هر دو قوی شود. تدبیر آن است که ما این کار را فروگذاریم و دوستی نماییم و کسان گماریم تا تضریبها می‌سازند و آنچه ترکان و این دو سالار گویند، فراخ‌تر زیادتها می‌کنند و می‌باز نمایند تا حال کجا رسد.» برین بنهادند و غلامان و شکره‌داران بازآمدند و بسیار صید آوردند. و روز دیر برآمده بود، صندوقهای شکاری‌ برگشادند تا نان بخوردند، و اتباع و غلامان و حاشیه همه بخوردند. و بازگشتند و چنانکه ساخته بودند این دو تن را، پیش گرفتند.