گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و چون این نامه بشنودند همگان گفتند که خداوند انصاف تمام بداده بود بدان وقت که رسول فرستاد و اکنون تمامتر بداد، حاجب چه دیده است‌ در این باب؟ گفت: این نامه را اگر گویید، باید فرستاد بنزدیک امیر محمّد تا بداند که وی بفرمان خداوند اینجا میماند و موکّل‌ و نگاهدارنده وی پیدا شد و ما همگان از کار وی معزول گشتیم. گفتند:

ناچار بباید فرستاد تا وی آگاه شود که حال چیست و سخن خویش پس ازین با بگتگین حاجب گوید؛ گفت: کدام کس برد نزدیک وی؟ گفتند: هر کس که حاجب‌ گوید. دانشمند نبیه‌ و مظفّر حاکم را گفت: نزدیک امیر محمّد روید و این نامه بر وی عرضه کنید و او را لختی‌ پند دهید و سخن نیکو گویید و بازنمایید که رأی خداوند سلطان بباب وی سخت خوب است و چون ما بندگان بدرگاه عالی رسیم، خوبتر کنیم؛ و در این دو سه روز این قوم‌ بتمامی از اینجا بروند و سر و کار تو اکنون با بگتگین حاجب است و وی مردی هوشیار و خردمند است و حق بزرگیت را نگاه دارد تا آنچه باید گفت، با وی میگوید .

و این دو تن برفتند، با بگتگین بگفتند که بچه شغل‌ آمده‌اند که بی‌مثال‌ وی کسی بر قلعت نتوانستی شد . بگتگین کدخدای‌ خویش را با ایشان نامزد کرد و بر قلعت رفتند و پیش امیر محمد شدند و رسم خدمت‌ را بجای آوردند. امیر گفت: خبر برادرم چیست و لشکر کی خواهد رفت نزدیک وی؟ گفتند: خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روزه همه لشکر بروند و حاجب بزرگ بر اثر ایشان‌ و بندگان بدین آمده‌اند؛ و نامه بامیر دادند. برخواند و لختی تاریکی‌ در وی پیدا آمد. نبیه گفت: زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است، حقّ امیر را نگاه دارد و مهربانی نماید، دل بد نباید کرد و بقضای خدای، عزّ و جلّ، رضا باید داد؛ و از این باب بسیار سخن نیکو گفت و فذلک‌ آن بود که بودنی بوده است‌، بسر نشاط باز باید شد که گفته‌اند:

المقدّر کائن و الهمّ فضل‌ . و امیر ایشان را بنواخت و گفت «مرا فراموش مکنید» و بازگشتند و آنچه رفته بود، با حاجب بزرگ، علی گفتند.

و قوم بجمله بپراگندند و ساختن گرفتند تا سوی هرات بروند که حاجب دستوری‌ داد رفتن را و نیز مثال داد تا از وظایف‌ و رواتب‌ امیر محمّد حساب برگرفتند و عامل‌ تگیناباد را مثال داد تا نیک اندیشه دارد، چنانکه هیچ خلل نباشد و بگتگین حاجب را بخواند و منشور توقیعی‌ بشحنگی بست و ولایت تگیناباد بدو سپرد. حاجب برپای خاست و روی سوی حضرت‌ کرد و زمین بوسه داد.

حاجب علی وی را دستوری داد و بستود و گفت: خیل خویش‌ را نگاه دار و دیگر لشکر که با تو بپای قلعت است بلشکرگاه بازفرست تا با ما بروند و هوشیار و بیدار باشید تا خللی نیفتد. گفت: سپاس دارم و بازگشت و لشکر را که با وی بود بلشکرگاه فرستاد و کوتوال قلعت را بخواند و گفت که: «احتیاط از لونی دیگر باید کرد، اکنون که لشکر برود و بی‌مثال من هیچکس را بقلعت راه نباید داد.» و همه کارها قرار گرفت و قوم سوی هرات بخدمت رفتن گرفتند .