گنجور

 
ابوالفضل بیهقی

و حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد و نامه نبشت به امیر مسعود و بر دست دو خیلتاش بفرستاد و آن حالها بشرح‌ بازنمود و نامه‌ها که از غزنین رسیده بود بجمله گسیل کرد.

روز شنبه نیمه شوّال نامه سلطان مسعود رسید بر دست دو سوار از آن وی، یکی ترک و یکی اعرابی‌ -و چهاراسبه بودند و به چهار روز و نیم آمده بودند- جواب آن نامه که خیلتاشان برده بودند به ذکر موقوف کردن امیر محمّد به قلعت کوهتیز. چون علی نامه‌ها برخواند، برنشست و به صحرا آمد و جمله اعیان را بخواند، در وقت‌ بیامدند و بوسعید دبیر نامه را برملا بخواند؛ نامه‌یی با بسیار نواخت و دل‌گرمی، جمله اولیا و حشم و لشکر را به خطّ طاهر دبیر، صاحب دیوان رسالت امیر مسعود، آراسته به توقیع عالی‌ و چند سطر به خطّ امیر مسعود، به حاجب بزرگ علی؛ مخاطبه‌ حاجب فاضل، برادر و نواختها از حدّ و درجه بگذشته، بلکه چنانکه اکفاء به اکفاء نویسند. چون بوسعید نام سلطان بگفت، همگان پیاده شدند و باز برنشستند و نامه خوانده آمد و فوج فوج لشکر می‌آمد و مضمون نامه معلوم ایشان می‌گردید و زمین بوسه می‌دادند و بازمی‌گشتند.

و فرمان چنان بود علی را که «باید که اولیا و حشم و فوج فوج لشکر را گسیل کند، چنانکه صواب بیند و پس بر اثر ایشان با لشکر هندوستان و پیلان و زرّادخانه‌ و خزانه بیاید تا در ضمان سلامت‌ به درگاه رسد و بداند که همه شغل ملک‌ بدو مفوّض‌ خواهد بود و پایگاه و جاه او از همه پایگاهها گذشته‌.»

حاجب بزرگ گفت: «نقیبان‌ را باید گفت تا لشکر بازگردند و فرود آیند که من امروز با این اعیان و مقدّمان چند شغل مهم دارم که فریضه است تا آن را برگزارده آید و پس از آن، فردا تدبیر گسیل کردن ایشان کرده شود فوج فوج‌، چنانکه فرمان سلطان خداوند است.» نقیب هر طایفه برفت و لشکر بجمله بازگشت و فرودآمد و حاجب بزرگ، علی بازگشت و همه بزرگان سپاه را از تازیک‌ و ترک با خویشتن برد و و خالی‌ بنشستند؛ علی نامه‌یی به خطّ امیر مسعود که ایشان ندیده بودند به بوسعید دبیر داد تا برخواند. نبشته بود به خطّ خود که: «ما را مقرّر است و مقرّر بود در آن وقت که پدر ما، امیر ماضی گذشته شد و امیر جلیل، برادر، ابواحمد را بخواندند تا بر تخت ملک نشست که صلاح وقت ملک جز آن نبود؛ و ما ولایتی دور سخت‌ بانام بگشاده بودیم و قصد همدان و بغداد داشتیم که نبود آن دیلمان‌ را بس خطری‌ و نامه نبشتیم‌ با آن رسول علوی‌ سوی برادر به تعزیت‌ و تهنیت‌ و نصیحت. اگر شنوده آمدی و خلیفت ما بودی و آنچه خواسته بودیم در وقت‌ بفرستادی، ما با وی به هیچ حال مضایقت‌ نکردیمی و کسانی را که رأی واجب کردی از اعیان و مقدّمان لشکر بخواندیمی‌ و قصد بغداد کردیمی تا مملکت مسلمانان زیر فرمان ما دو برادر بودی. اما برادر راه رشد خویش بندید و پنداشت که مگر با تدبیر ما بندگان تقدیر آفریدگار برابر بود. اکنون چون کار بدین جایگاه رسید و به قلعت کوهتیز می‌باشد گشاده‌ با قوم خویش‌ بجمله، -چه او را به هیچ حال به گوزگانان نتوان فرستاد و زشت باشد با خویشتن آوردن، چون بازداشته شده است‌ که چون به هرات رسد، ما او را بر آن حال نتوانیم دید- صواب آنست که عزیزاً مکرّماً بدان قلعت مقیم می‌باشد با همه قوم خویش و چندان مردم که آنجا با وی بکار است بجمله‌، که فرمان نیست که هیچکس را از کسان وی بازداشته شود و بگتگین حاجب در خرد بدان منزلت است که هست، در پای قلعت می‌باشد با قوم خویش و ولایت تگیناباد و شحنگی‌ بست بدو مفوّض‌ کردیم تا به بست خلیفتی فرستد و وی را زیادت نیکویی‌ باشد که‌ در خدمت بکار برد؛ که‌ ما از هرات قصد بلخ داریم تا این زمستان آنجا مقام‌ کرده آید و چون نوروز بگذرد، سوی غزنین رویم و تدبیر برادر چنانکه باید ساخت، بسازیم که ما را از وی عزیزتر کس نیست تا این جمله شناخته آید، إن شاء اللّه عزّ و جلّ».

 
 
 
جدول انگلیسی
بخش ۴ به خوانش سعید شریفی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم