و حاجب بزرگ علی بدین اخبار سخت شادمانه شد و نامه نبشت بامیر مسعود و بر دست دو خیلتاش بفرستاد و آن حالها بشرح بازنمود و نامهها که از غزنین رسیده بود بجمله گسیل کرد .
روز شنبه نیمه شوّال نامه سلطان مسعود رسید بر دست دو سوار از آن وی، یکی ترک و یکی اعرابی - و چهار اسبه بودند و بچهار روز و نیم آمده بودند- جواب آن نامه که خیلتاشان برده بودند بذکر موقوف کردن امیر محمّد بقلعت کوهتیز. چون علی نامهها برخواند، برنشست و بصحرا آمد و جمله اعیان را بخواند، در وقت بیامدند و بو سعید دبیر نامه را برملا بخواند، نامهیی با بسیار نواخت و دلگرمی جمله اولیا و حشم و لشکر را بخطّ طاهر دبیر صاحب دیوان رسالت امیر مسعود، آراسته بتوقیع عالی و چند سطر بخطّ امیر مسعود، بحاجب بزرگ علی، مخاطبه حاجب فاضل، برادر و نواختها از حدّودرجه بگذشته بلکه چنانکه اکفاء باکفاء نویسند. چون بو سعید نام سلطان بگفت، همگان پیاده شدند و باز برنشستند و نامه خوانده آمد و فوج فوج لشکر میآمد و مضمون نامه معلوم ایشان میگردید و زمین بوسه میدادند و بازمیگشتند.
و فرمان چنان بود علی را که «باید که اولیا و حشم و فوج فوج لشکر را گسیل کند، چنانکه صواب بیند و پس بر اثر ایشان با لشکر هندوستان و پیلان و زرّادخانه و خزانه بیاید تا در ضمان سلامت بدرگاه رسد و بداند که همه شغل ملک بدو مفوض خواهد بود و پایگاه و جاه او از همه پایگاهها گذشته »
حاجب بزرگ گفت: نقیبان را باید گفت تا لشکر بازگردند و فرود آیند که من امروز با این اعیان و مقدّمان چند شغل مهم دارم که فریضه است تا آن را برگزارده آید و پس از آن فردا تدبیر گسیل کردن ایشان کرده شود فوج فوج، چنانکه فرمان سلطان خداوند است. نقیب هر طایفه برفت و لشکر بجمله بازگشت و فرود آمد و حاجب بزرگ علی بازگشت و همه بزرگان سپاه را از تازیک و ترک با خویشتن برد و و خالی بنشستند؛ علی نامهیی بخطّ امیر مسعود که ایشان ندیده بودند به بو سعید دبیر داد تا برخواند، نبشته بود بخطّ خود که: ما را مقرّر است و مقرّر بود در آن وقت که پدر ما امیر ماضی گذشته شد و امیر جلیل، برادر، ابو احمد را بخواندند تا بر تخت ملک نشست که صلاح وقت ملک جز آن نبود؛ و ما ولایتی دورسخت با نام بگشاده بودیم و قصد همدان و بغداد داشتیم که نبود آن دیلمان را بس خطری و نامه نبشتیم با آن رسول علوی سوی برادر به تعزیت و تهنیت و نصیحت. اگر شنوده آمدی و خلیفت ما بودی و آنچه خواسته بودیم در وقت بفرستادی، ما با وی بهیچ حال مضایقت نکردیمی و کسانی را که رأی واجب کردی از اعیان و مقدّمان لشکر بخواندیمی و قصد بغداد کردیمی تا مملکت مسلمانان زیر فرمان ما دو برادر بودی، اما برادر راه رشد خویش بندید و پنداشت که مگر با تدبیر ما بندگان تقدیر آفریدگار برابر بود . اکنون چون کار بدین جایگاه رسید و بقلعت کوهتیز میباشد گشاده با قوم خویش بجمله، چه او را بهیچ حال بگوزگانان نتوان فرستاد و زشت باشد با خویشتن آوردن، چون بازداشته شده است که چون بهرات رسد، ما او را بر آن حال نتوانیم دید. صواب آنست که عزیزا مکرّما بدان قلعت مقیم میباشد با همه قوم خویش و چندان مردم که آنجا با وی بکار است بجمله، که فرمان نیست که هیچکس را از کسان وی باز- داشته شود و بگتگین حاجب در خرد بدان منزلت است که هست، در پای قلعت میباشد با قوم خویش و ولایت تگیناباد و شحنگی بست بدو مفوّض کردیم تا به بست خلیفتی فرستد و ویرا زیادت نیکویی باشد که در خدمت بکار برد، که ما از هرات قصد بلخ داریم تا این زمستان آنجا مقام کرده آید و چون نوروز بگذرد، سوی غزنین رویم و تدبیر برادر چنانکه باید ساخت بسازیم که ما را از وی عزیزتر کس نیست تا این جمله شناخته آید، ان شاء اللّه عزّ و جلّ»