چون عبدوس و بو سعد مسعدی بازآمدند، ما ببلخ رسیده بودیم، جواب آوردند سخت نیکو و بندگانه با بسیار تواضع و بندگی، و عذر رفتن بتعجیل سخت نیکو بازنموده . و امیر خالی کرد با من و عبدوس، گفت: نیک جهد کردیم تا آلتونتاش را را درتوانستیم یافت بمویی، که وی را نیک ترسانیده بودند و بتعجیل میرفت، امّا بدان نامه بیارامید و همه نفرتها زایل گشت و قرار گرفت و مرد بشادمانگی برفت.
و جواب نامه ما برین جمله داد که «حدیث خانان ترکستان از فرایض است با ایشان مکاتبت کردن بوقت آمدن ببلخ در ضمان سلامت و سعادت، و انگاه بر اثر رسولان فرستادن و عقد و عهد خواستن که معلوم است که امیر ماضی چند رنج برد و مالهای عظیم بذل کرد تا قدر خان خانی یافت بقوّت مساعدت او و کار وی قرار گرفت، و امروز آن را ترتیب باید کرد تا دوستی زیادت گردد، نه آنکه ایشان دوستان بحقیقت باشند، اما مجاملت در میانه بماند و اغوائی نکنند . و علی تگین دشمن است بحقیقت و مار دم کنده که برادرش را طغان خان از بلاساغون بحشمت امیر ماضی برانداخته است، و هرگز دوست دشمن نشود . با وی نیز عهدی و مقاربتی باید، هر چند بر آن اعتمادی نباشد، ناچار کردنی است، و چون کرده آمد، نواحی بلخ و تخارستان و چغانیان و ترمذ و قبادیان و ختلان بمردم آگنده باید کرد که هر کجا خالی یافت و فرصت دید، غارت کند و فرو کوبد. و امّا حدیث خواجه احمد، بنده را با چنین سخنان کاری نیست و بر طرفی است، آنچه رأی عالی را خوشتر و موافقتر آید، میباید کرد که مردمان چنان دانند که میان من و آن مهتر نیست همتا ناخوش است. و حدیث آسیغتگین حاجب: امیر ماضی چون ارسلان جاذب گذشته شد، بجای ارسلان مردی بپای کردن او را پسندید از بسیار مردم شایسته که داشت، و دیگران را میدید و میدانست، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی. و خداوند را خدمتی سخت نیکو کرده است، بگفتار مردمان مشغول نباید بود و صلاح ملک نگاه باید داشت. و چون خداوند در نامهیی که فرموده است به بنده دستوری داده است و مثال داده تا بنده بمکاتبت صلاحی بازنماید یک نکته بگفت با این معتمد- و خداوند را خود مقرّر است، بگفتار بنده و دیگر بندگان حاجت نیاید- که امیر ماضی مدّت یافت و دولت و قاعده ملک سخت قوی و استوار پیش خداوند نهاد و برفت؛ اگر رأی عالی بیند، باید که هیچ کس را زهره و تمکین آن نباشد که یک قاعده را از آن بگرداند که قاعده همه کارها بگردد و بنده بیش از این نگوید و این کفایت است.»
امیر را این جوابها سخت خوش آمد، و ما بازگشتیم. دیگر روز مسعدی نزدیک من آمد و پیغام خوارزم شاه آورد و گفت که «دشمنان کار خویش بکرده بودند و خداوند سلطان آن فرمود در باب من، بنده یگانه مخلص بی خیانت که از بزرگی او سزید، و من دانم که تو این دریافته باشی، من لختی ساکنتر گشتم و رفتم، امّا یقین بداند خویشتن را که اگر بدرگاه عالی پس از این هزار مهمّ افتد و طمع آن باشد که من بتن خویش بیایم، نباید خواند، که البتّه نیایم ولکن هر چند لشکر باید، بفرستم و اگر بر طرفی خدمتی باشد و مرا فرموده آید تا سالار و پیشرو باشم، آن خدمت بسر برم و جان و تن و سوزیان و مردم را دریغ ندارم که حالهای حضرت بدیدم و نیک بدانستم، نخواهند گذاشت آن قوم که هیچ کار بر قاعده راست برود و یا بماند. از خداوند هیچ عیب نیست، عیب از بد آموزان است، تا این حال را نیک دانسته آید.» من که بو نصرم امانت نگاه نداشتم و برفتم و با امیر بگفتم و درخواستم که باید پوشیده بماند و نماند. و تدبیری دیگر ساختند در برانداختن خوارزم شاه آلتونتاش سخت واهی و سست، و نرفت، و بدگمانی مرد زیادت شد و پس ازین آورده آید بجایگاه .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.