و بهرام نقیب را نامزد کرد بو سهل زوزنی با مثال توقیعی و سوی جنکی فرستاد بدر کشمیر تا خواجه بزرگ، احمد حسن را، رضی اللّه عنه، در وقت بگشاید و عزیزا مکرّما ببلخ فرستد که مهمّات ملک را بکارست و جنکی با وی بیاید تا حقّ وی را بگزارده آید بر آنکه این خواجه را امید نیکو کرد و خدمت نمود و چون سلطان ماضی گذشته شد، او را از دشمنانش نگاه داشت. و بهرام را از برابر ایشان فرستاده آمد که بو سهل بروزگار گذشته تنگ حال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کرده بود و از وی بسیار نیکوییها دیده، خواست که در این حال مکافاتی کند. و دشمنان خواجه چون از این حال خبر یافتند، نیک بترسیدند. و بیارم این قصّه که خواجه ببلخ بچه تاریخ و بچه جمله آمد و وزارت بدو داده شد.
و استادم خواجه بو نصر مشکان سخت ترسان میبود و بدیوان رسالت نمینشست.
و طاهر میبود بدیوان و کار بر وی میرفت. چون یک هفته بگذشت، سلطان مسعود، رحمه اللّه، وی را بخواند و بنشاند و بسیار بنواخت و گفت: چرا بدیوان رسالت نمی- نشینی؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد، طاهر آنجاست و مردی است سخت کافی و بکار آمده و احوال و عادات خداوند نیک دانسته، و بنده پیر شده است و از کار بمانده و اگر رأی عالی بیند تا بنده بدرگاه میآید و خدمتی میکند و بدعا مشغول میباشد. گفت: «این چه حدیث است؟ من ترا شناسم و طاهر را نشناسم، بدیوان باید رفت که مهمّات ملک بسیار است و میباید که چون تو ده تن استی و نیست و جز ترا نداریم، کی راست آید که بدیوان ننشینی؟ اعتماد ما بر تو ده چندان است که پدر ما را بوده است، بکار مشغول باید بود و همان نصیحتها که پدرم را کردهای میباید کرد که همه شنوده آید که ما را روزگاری دراز است تا شفقت و نصیحت تو مقرّر است.» وی رسم خدمت بجای آورد، و با اعزاز و اکرام تمام وی را بدیوان رسالت فرستاد و سخت عزیز شد و بخلوتها و تدبیرها خواندن گرفت، و بو سهل زوزنی کمان قصد و عصبیّت بزه کرد و هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد، تا بدان جایگاه که گفت «از بو نصر سیصد هزار دینار بتوان استد » سلطان گفت «بو نصر را این زر بسیار نیست و از کجا استد؟ و اگر هستی، کفایت او ما را به از این مال .
حدیث وی کوتاه باید کرد که همداستان نیستم که نیز حدیث او کنید»، و با بو العلاء طبیب بگفت و از بو سهل شکایت کرد که «در باب بو نصر چنین گفت و ما چنین جواب دادیم»، و او با بو نصر بگفت.
و از خواجه بو نصر شنودم، گفت: مرا درین هفته یک روز سلطان بخواند و خالی کرد و گفت: این کارها یکرویه شد بحمد اللّه و منّه، و رأی بر آن قرار میگیرد که بدین زودی سوی غزنین نرویم و از اینجا سوی بلخ کشیم و خوارزمشاه را که اینجاست و همیشه از وی راستی دیدهایم و در این روزگار بسیار غنیمت است، از حد گذشته بنوازیم و بخوبی بازگردانیم، و با خانیان مکاتبت کنیم و ازین حالها با ایشان سخن گوییم تا آنگاه که رسولان فرستاده آید و عهدها تازه کرده شود، و بهارگاه سوی غزنین برویم. تو در این باب چه گویی؟ گفتم هر چه خداوند اندیشیده است، عین صوابست و جز این که میگوید نشاید کرد. گفت: به ازین میخواهم، بیحشمت نصیحت باید کرد و عیب این کارها بازنمود. گفتم:
زندگانی خداوند دراز باد، دارم نصیحتی چند، امّا اندیشیدم که دشوار آید که سخن تلخ باشد و سخنانی که بنده نصیحتآمیز بازنماید، خداوند باشد که با خاصّگان خویش بگوید و ایشان را از آن ناخوش آید و گویند: «بو نصر را بسنده نیست که نیکو بزیسته باشد؟ دست فرا وزارت و تدبیر کرد!» و صلاح بنده آن است که به پیشه دبیری خویش مشغول باشد و چشم دارد که وی را از دیگر سخنان عفو کرده آید. گفت: البتّه همداستان نباشم و کس را زهره نیست که درین ابواب با من سخن گوید، چه محلّ هر کس پیداست . گفتم: زندگانی خداوند دراز باد، چون فرمان عالی بر این جمله است، نکتهیی دو سه بازنماید و در باز نمودن آن حقّ نعمت این خاندان بزرگ را گزارده باشد . خداوند را بباید دانست که امیر ماضی مردی بود که وی را در جهان نظیر نبود بهمه بابها، و روزگار او عروسی آراسته را مانست ؛ و روزگار یافت و کارها را نیکو تأمّل کرد و درون و بیرون آن بدانست و راهی گرفت و راه راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت. و بنده را آن خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید و گذاشته نیاید که هیچکس را تمکین آن باشد که خداوند را گوید که «فلان کار بد کرد، بهتر از آن میبایست» تا هیچ خلل نیفتد. و دیگر که این دو لشکر بزرگ و رأیهای مخالف یکرویه و یکسخن گشت، همه روی زمین را بدیشان قهر توان کرد و مملکتهای بزرگ را بگرفت، باید که برین جمله بازآیند و بمانند . امروز بنده این مقدار بازنمودم و معظم این است. و بنده تا در میان کار است و سخن وی را محلّ شنودن باشد، از آنچه در آن صلاح بیند، هیچ بازنگیرد . گفت «سخت نیکو سخنی گفتی و پذیرفتم که هم چنین کرده آید.» من دعا کردم و بازگشتم و حقّا ثمّ حقّا که دو هفته برنیامد و از هرات رفتن افتاد که آن قاعدهها بگردانیده بودند.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی تاریخی درباره بهرام نقیب و خواجه بزرگ احمد حسن بیان شده است. بهرام نقیب مورد حمایت بو سهل زوزنی قرار میگیرد تا به خواجه بزرگ احمد حسن کمک کند. در ادامه، تلاشها و مشاورههای خواجه بو نصر مشکان برای رسیدگی به امور دیوان و سلطنت سلطان مسعود مورد بحث قرار میگیرد. خواجه بو نصر به خاطر سنش و شرایط موجود، از فعالیت در دیوان کنارهگیری کرده و از طاهر به عنوان کسی توصیف میکند که در کارها توانمند است.
سلطان مسعود به خواجه بو نصر توصیه میکند که در دیوان حاضر باشد چون او فردی مهم و مورد اعتماد است. همچنین، آمدن اخبار و شرایط جدید در روابط سیاسی و نظامی بین دو لشکر بزرگ و اهمیت دوستی با خوارزمشاه در تصمیمگیریهای آینده پرداخته شده است. در نهایت، خواجه و دیگران به دنبال مفاهمه و همفکری برای بهبود وضعیت و اجتناب از اشتباهات گذشته هستند تا بتوانند به بهترین نحو کشور را اداره کنند.
هوش مصنوعی: بهرام نقیب را نامزد کردند و به سهل زوزنی پیغام ارسال کردند تا به کشمیر برود و با احمد حسن بزرگ ملاقات کند و به او کمک کند. او در زمان حضورش در دربار، امور مهم مملکت را به عهده گرفت و خواسته شد که به بلخ برود تا از وضعیت ملک مراقبت کند. دشمنان احمد حسن از این خبر ترسیدند و او را از خطرات محفوظ نگه داشتند. بهرام همچنین از آن جهت به بلخ آمد که سهل در شرایط سختی بود و او به فرزندان خواجه خدمت کرده و نیکیهای زیادی از او دیده بود. دشمنان خواجه از این وضعیت نگران شدند و به این ترتیب، خواجه به بلخ آمد و به او وزارت سپرده شد.
هوش مصنوعی: استاد من، خواجه بونسرو مشکان، بسیار ترسیده بود و به دیوان رسالت نمیرفت.
هوش مصنوعی: طاهر در دیوان مشغول کار بود و همه چیز به خوبی پیش میرفت. پس از گذشت یک هفته، سلطان مسعود او را احضار کرد و با احترام و محبت با او صحبت کرد. سلطان از طاهر پرسید چرا در دیوان رسالت نمینشیند. طاهر پاسخ داد که فردی به نام طاهر در آنجا وجود دارد که مردی قابل و کاردان است و به خوبی با اوضاع و احوال آشناست. او گفت که خود پیر شده و دیگر توان انجام کار را ندارد و تنها در صورت درخواست از او حاضر است کمک کند و دعا کند. سلطان با تعجب گفت که چطور ممکن است او کسی که خود میشناسد، از دیوان دور باشد در حالی که امور کشور بسیار مهم هستند و به کسی مثل طاهر نیاز دارند. او افزود که اعتمادش به او بیشتر از پدرش است و باید در کارهای کشور مشغول شود. سرانجام طاهر به وظایفش رسیدگی کرد و با احترام به دیوان رسالت فرستاده شد و مقامش افزون شد. او در مسائل مختلف نیز مشاوره و تدبیر گرفت و به سادگی از گفتن بدگویی و انتقاد دوری کرد. تا جایی پیش رفت که در مورد اموال بو نصر صحبت کرد و سلطان در پاسخ گفت که این مقدار پول برای بو نصر زیاد نیست و از کجا میتواند تحقق یابد، و اگر هم وجود داشته باشد، باید به کارهای مهمتری رسیدگی شود.
هوش مصنوعی: باید سخن او را کوتاه کرد چرا که نظر من دربارهاش متفاوت است. او با بوعلاء پزشک صحبت کرد و از بوسهل شکایت کرد که به بو نصر چنین چیزی گفتیم و ما نیز چنین پاسخی دادیم و او این موضوع را به بو نصر منتقل کرد.
هوش مصنوعی: در این هفته، سلطان مرا فراخواند و پس از گفتگو، بیان کرد که امور به خوبی پیش میرود و تصمیم بر این است که به زودی به سوی غزنین نرویم و به بلخ حرکت کنیم. همچنین خواستند که به خوارزمشاه که اینجا حضور دارد و در این زمان بسیار مورد اعتماد است، احترام بگذاریم و او را به خوبی بازگردانیم. قرار بود با حکام مکاتبه کنیم و درباره اوضاع با آنها صحبت کنیم تا هنگامی که نمایندگان ارسال شوند و قراردادها تجدید گردد، سپس به غزنین برویم. من نظر خود را گفتم که هر آنچه خداوند خواسته به درستی است و فقط از او میخواهم که به ما گوشزد کند که نباید چیزی را نادیده گرفت. او گفت که باید با احترام نصیحت کرد و به عیبها اشاره نمود.
هوش مصنوعی: خداوند عمرش دراز باد. نصیحتهایی دارم، اما به نظرم سخن تلخ باشد و شاید با گفتههای من کسی خوشحال نشود. این منصفانه نیست که کسی بخواهد نصیحتهای من را بشنود و از آن ناراضی باشد. پس بهتر است به کار خودم مشغول شوم و از بقیه سخنها چشم بپوشم. گفتم: بد نیست یک نکته یا دو نکته را باز کنم و در مورد نعمتهای این خاندان بزرگ صحبت کنم. باید بدانیم که امیر ماضی شخصی بود که در دنیا نظیر نداشت و روزگار او شبیه عروسی زیبا بود. او به خوبی کارها را بررسی کرد و راهی را انتخاب کرد و بر آن پا گذاشت و رفت. من هم امیدوارم که طبق آن راه قدم بردارم و از هیچ کس نخواهم که بگوید چه کاری بهتر بوده است، تا مشکلی پیش نیاید. اکنون که دو لشکر بزرگ با نظری واحد به هم پیوستهاند و همه جا را تحتفشار قرار دادهاند، لازم است که به خوبی برگردند و در مقام خود باقی بمانند. این موارد را بیان کردم و این نکته میتواند اهمیت داشته باشد. من تا زمانی که در این موضوع هستم، از آنچه در آن صلاح میبینم، دست نخواهم کشید. او گفت: سخن خوبی گفتی و پذیرفتم که باید به همین شکل عمل شود. سپس دعا کردم و بازگشتم و به حقیقت دو هفتهای نگذشت که از هرات خارج شدیم، چون آن قوانین تغییر کرده بودند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.