۱
به دل جز غم آن قمر ندارم
خوشم ز آنکه غم دگر ندارم
کند داغ دلم همیشه تازه
از این مطلب تازهتر ندارم (تکرار)
قسم خورده که رخساره نپوشد
به جز با من دلداده نجوشد
هوایی به جز این به سر ندارم
هوایی به جز این به سر ندارم
جمال بشر تویی
ز گل تازهتر تویی
به پاکی سمر تویی
که رشگ قمر تویی
عزیزم
در عالم
جای زن
باید باشد بر روی دیده
زن در زندان
یارب که دیده
چه شد عزیزان که حال نسوان - بود بدینسان زار
سیاهکاری و جهل و خواری -بود مدامش کار
وای بهارا بهارا مزن دم خدا را ز راز نهان
وای که ما را، که ما را، مقدر شد این از جهان
۲
زنی کاو به جهان هنر ندارد
ز حسن بشری خبر ندارد
بناز ای زن با هنر که عالم
گلی از تو شکفتهتر ندارد
زنانی که به جهل در حجابند
ز آداب و هنر بهره نیابند
چنین زن به جهان ثمر ندارد
فرو خوان کتاب را
برافکن حجاب را
ازبن بیشتر به گل
مپوش آفتاب را
ای دلبر، جان پرور
طی شد عمرم در آرزویت
روزم باشد چو تار مویت
که چون تو دلبر چراکنی سر به ذلت و خواری
خدا نماید ز دیدهٔ بد تو را نگهداری
آه نگارا نگارا مده دل خدا را به حرف کسی
وای که گل را زیانی نباشد ز خار و خسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.