ملکالشعرا بهار » مستزادها » رباعی مستزاد پروانه و شمع و گل شبی آشفتند در طرف چمن وز جور و جفای دهر با هم گفتند بسیار سخن شد صبح، نه پروانه به جا بود و نه شمع ناگاه صبا بر گل بوزید و هر دو با هم رفتند من ماندم و من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، پروانه، شمع و گل در شب با هم به گفتگو درباره دشواریهای زندگی میپردازند. اما با سپیدهدم، پروانه و شمع از میان میروند و فقط گل باقی میماند. در نهایت، راوی تنها میماند و احساس تنهایی میکند.
هوش مصنوعی: در باغی، پروانه، شمع و گل با هم در یک شب ناآرام شدند و در کنار چمن به هم برخورد کردند.
هوش مصنوعی: از ظلم و بیعدالتی زمانه، بارها با هم حرف زدند و به بحث و گفتگو پرداختند.
هوش مصنوعی: صبح فرا رسیده بود و نه پروانهای در آنجا بود و نه شمعی، ناگهان نسیم صبحگاهی وزید.
هوش مصنوعی: نسیم به گلستان وزید و هر دو به دور رفتند، اما من تنها ماندم و خود را تنها دیدم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.