گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست

کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران ز مذهب‌ها جداست

کار ایران با خداست

شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست

مملکت رفته ز دست

هردم از دستان مستان فتنه و غوغا بپاست

کار ایران با خداست

هردم از دریای استبداد آید بر فراز

موج‌های جانگداز

زین تلاطم کشتی ملت به گرداب بلاست

کار ایران با خداست

مملکت کشتی‌، حوادث بحر و استبداد خس

ناخدا عدلست و بس

کار پاس کشتی وکشتی‌نشین با ناخداست

کار ایران با خداست

پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه

خون جمعی بی گناه

ای مسلمانان در اسلام این ستم‌ها کی رواست

کار ایران با خداست

شاه ایران گر عدالت را نخواهد باک نیست

زانکه طینت پاک نیست

دیدهٔ خفاش از خورشید در رنج و عناست

کار ایران با خداست

باش تا آگه کند شه را ازین نابخردی

انتقام ایزدی

انتقام ایزدی برق است و نابخرد گیاست

کار ایران با خداست

سنگر شه چون بدوشان تپه رفت از باغ شاه

تازه‌تر شد داغ شاه

روز دیگر سنگرش در سرحد ملک فناست

کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان

حضرت ستارخان

آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست

کار ایران با خداست

باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ

فر دادار بزرگ

آنکه گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست

کار ایران با خداست

باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید

نام حق گردد پدید

تا ببینیم آنکه سر ز احکام حق پیچدکجاست

کار ایران با خداست

خاک ایران‌، بوم و برزن از تمدن خورد آب

جز خراسان خراب

هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست

کار ایران با خداست