گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

به حیرتم که اجانب ز ما چه می‌خواهند؟

ملوک عصر ز مشتی گدا چه می‌خواهند؟

ز فقر مردیم‌، از نان ما چه می‌شکنند

به جان رسیدیم‌، از جان ما چه می‌خواهند؟

نوا نوای کسی بود و رقص رقص کسی

درین میان ز من بینوا چه می‌خواهند؟

خطا نمود شه و اجنبی سزایش داد

ز ملتی که نکرده خطا چه می‌خواهند؟

اگر به مسکو و باکو کسی گناهی کرد

ز بصره و نجف و کربلا چه می‌خواهند؟

ز هند و بصره گرفتند تا به مصر و حجاز

خدا قبول کند! از خدا چه می‌خواهند؟

به بیع قطع خریدند مملکت را مفت

در این معامله غیر از رضا چه می‌خواهند؟

از آب حمام اینان گرفته‌اند رفیق

ز آبروی چنین آشنا چه می‌خواهند؟

روا بود که بمیرند مردم از زن و مرد

ز عزتی که ندارد بقا چه می‌خواهند؟