گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

حسین دانش آن سرخیل ابرار

که در عالم به دانایی علم شد

درختی سایه گستر بود افسوس

که پیش تندباد مرگ خم شد

ز بنیان ادب رکنی فرو ریخت

ز بستان هنر نخلی قلم شد

دل روشندلان از فرقت وی

قرین حرقت و رنج و الم شد

نپنداری که دانش از میان رفت

وجودش سوی اقلیم عدم شد

نمی آب از یم ایجاد برخاست

تکاپو کرد و آخر سوی یم شد

وجودش‌ با وجود گل قرین کشت

مزاجش با مزاج دهر ضم شد

دلم سوزد به حال اهل تحقیق

که فردی کامل از آن جمع کم شد

به‌مرگ او «‌بهار» اشگ غم افشاند

همان بر تربت پاکش رقم شد

بیا تا اشگ غم بر وی فشانیم

که تاریخ وفاتش «‌اشک غم‌» شد

 
 
 
شمارهٔ ۶۵ - اشک غم به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

بجز منصور کاینجابی گمان شد

گمان برداشت تاکل جان جاشد

سلمان ساوجی

به موشان جبه سنجاب بخشد

کولها در پلنگ و شیر پوشد

صفی علیشاه

هر آدم جلوه‌گاه اسم حی شد

سبب او بر حیات کل شی‌ء شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه