گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

حضرت سالار بهر مرغ گرفتار

از ره اکرام آب و دانه فرستاد

آب حیات اندرون کوزهٔ مینا

تا دهدم عمر جاودانه‌، فرستاد

هفت عددکوزهٔ نبات کرم کرد

سه خم شیرین می‌ مغانه ‌فرستاد

از سر انصاف‌، تلک عشرکامل

تا نزنم در نقیصه‌چانه‌، فرستاد

یاشد رمزی گر امتنان رهی را

خربزه‌بخشید و هندوانه‌فرستاد

دانست‌این بنده تشنهٔ سخن اوست

کاهلی طبع را بهانه فرستاد

خشک‌لبم یافت‌، زان قبل شکر تر

در عوض شکرین ترانه فرستاد

شکر کنم زو که این‌ همه شکر تر

در خم سربسته بی‌نشانه فرستاد

یا بدل شعر تازه نزلی موزون

شهد و شکر کرده در میانه فرستاد

بختش خواهم بلند و هیچ نبینم

کاو بفرستاد هدیه یا نفرستاد