گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

غرٌنده و سهمناک و توفنده

بر دشت گذشت تند طوفانی

تخمی زبنفشه برگرفت از دشت

وافکند ورا به طرف بستانی

بر بستر وی بتافت خورشیدی

بر مدفن وی چکید بارانی

شد زنده و ریشه داد و ساق آورد

وز ساق دمید سبز پیکانی

بشکفت کبودچشم و نیلی‌چهر

لاغر تنی و ضعیف ستخوانی

این‌سو نگرست‌، دید بنشسته

بر تخت بنفشه‌ای چو سلطانی

فربه بری و گشاده رخساری

خندان لبی و سپید دندانی

بنهاده به فرق بر مهین تاجی

گسترده به مرز بر تنک‌خوانی

خم گشت و خجل‌، بنفشه بری

چون در بر پادشاه دهقانی

حیرت‌زده گشت‌ و گفت کز یک جنس

چون خاسته صعوه‌ای و ترلانی

شهری بچه دید خجلت او را

کافتاده به‌دست بوستان‌بانی

بوده‌ است‌ نیای‌ من‌ یکی چون تو

زاینگونه به ما سری و سامانی

اقلیم و غذا و تربیت‌، داده است

زاین گونه به ما سری و سامانی

تأثیر مربی طبیعی را

بهتر ز من وتو نیست برهانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode