گنجور

 
ابوالفرج رونی

ای شیر دل ای زریر شیبانی

ای قوت بازوی مسلمانی

ای رای تو چشم عقل بیداران

ای خشم تو تیغ تیز سلطانی

با عدل تو ظلم عدل نوشروان

با علم تو جهل علم یونانی

پیمان تو گاه صلح فاروقی

دستان تو روز جنگ دستانی

از گنج تو امتی در آسایش

از رنج تو عالمی در آسانی

درگاه ترا خلود فردوسی

دربان تو را جلوس رضوانی

آنجا که نه نعمت تو درویشی

وآنجا که نه حشمت تو ویرانی

آن میغ کمان ور است قربانت

کاندر سر اوست فعل طوفانی

وآن برق مجسم است شمشیرت

کاندر حک اوست جان جسمانی

شیطان سنان آبدارت را

ناداده شهاب کوب شیطانی

باران کمان کامکارت را

نادوخته روزگار بارانی

زور توبه عربده سخن گفته

از نوک زبان طفل ماکانی

داغ تو به خاصیت وطن کرده

بر تخته ران اسب گیلانی

سر خوانی سرکشان قضا خواهد

چون کوس تو کوفت شعر سرخوانی

پیشانی سرکشان قفا گردد

چون پیش کنی به حمله پیشانی

میل تو به حربگه فزون بینند

از میل طفیلیان به مهمانی

بر سفره رزم رزم جویانت

چیزی نخورند جز پشیمانی

رازی که زمانه داشت اندر دل

در حق نظام شرق و غرب آنی

تصدیق کند سپهر اگر گوید

گوینده ترا سکندر ثانی

چرخی شب و روز تیز از آن گردی

ماهی مه و سال تند از آن رانی

خواهی که شوی مقیم نشکیبی

کوشی که کنی مقام نتوانی

تا طبع درشت و نرم رویاند

خار و گل عقربی و میزانی

در صدر تو سعد باد ناهیدی

با قدر تو باد اوج کیوانی

آثار غزات تو فرامرزی

احکام قضای تو سلیمانی

حفظ تو به سایه زاد و در ظلش

آرام گرفته انسی و جانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode