وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب
کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر
به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
ز نیروی خردت سبز، مرغزار علوم
ز رشحهٔ هنرت تازه، بوستان ادب
تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد
که از سلالهٔ فضلی و خاندان ادب
شگفت نیست که نیروی رفته باز آید
ز اهتمام تو در جسم ناتوان ادب
تو نیک دانی در کشوری که مردم آن
همی ندارند از صد یکی نشان ادب
اگر ز اهل ادب قدر دانیئی نشود
بر او فتد ز پی و پایه خان و مان ادب
عنایت تو اگر دیدهبانئی نکند
ز عجز دود برآید ز دودمان ادب
مرا تو نیکشناسی که بودهام یک عمر
به نظم و نثر در این خانه قهرمان ادب
ز گوشههای جهان بانگ زه به گوش رسد
چو من به کلک هنر برکشم کمان ادب
به کار علم و ادب رنج بردهام سی سال
ولی نخوردهام البته هیچ نان ادب
پی اطاعت شه نک قریب ده سال است
که جای کردهام اندر پس دکان ادب
بلی چو یافت شهنشاه پهلوی که بود
به طبع بنده دفین گنج شایگان ادب
مثال داد که از کار مجلس شورا
کناره گیرد و پوید به شارسان ادب
ز لطف خسرو ایران زمین بهار اینک
شد از مغاک سیاست بر آسمان ادب
به اوستادی دارالمعلمین لختی
به جد و جهد کمر بست بر میان ادب
از آن سپس پی تصحیح نامههای کهن
ز کلک من به ره افتاد کاروان ادب
کتاب مجمل و تاربخ سیستان هر یک
چو تاج گشت مکلل به بهرمان ادب
هم از جوامع عوفی وترجمهٔ طبری
نهاد کلک من آثار جاودان ادب
چهار دور به شورای عالی فرهنگ
نثار کرد رهی نقد رایگان ادب
چهار سال به دانشسرای عالی نیز
نهاد سر ز ارادت بر آستان ادب
تو واقفی که در این قرن چون بهار نداشت
کسی به لفظ دری قوت بیان ادب
چه مایه خونجگرخورد تا که گشت امروز
به دهر شهره علیرغم دشمنان ادب
به نظم و نثر دری فالق و به تازی چیر
به پهلوی و اوستاست پهلوان ادب
به صرف و نحو و معانی و اشتقاق لغات
جز او که باشد امروزه ترجمان ادب
به شرق و غرب، سخنهای من به تحفه برند
کجا برند ازبن ملک ارمغان ادب
ز علم سبکشناسی کسی نبود آگاه
شد این علوم ز من شهره در جهان ادب
نگاه کن به مقالات من که هریک هست
به فن پرورش اجتماع، جان ادب
بود یکی ز صد آثار من (تطور نثر)
که کس نیافت چنین گوهری ز کان ادب
رواست گر فضلایش به سینه نصب کنند
که هست تازهترین گل ز گلستان ادب
کسی که خلق به استادیش یقین دارند
ز جور قانون افتاده در گمان ادب
ز بیاساسی قانون دکتری گردید
بهار دانشم آشفته زین خزان ادب
جزای آن که به سالی معین اندرکار
نبودهام، ز کفم شد برون عنان ادب
کسی که فخر به شاگردی بهار نمود
شد اوستاد و برآمد به نردبان ادب
ببین به کار تقاعد که خنجر ستمش
درید چرم و برآمد به استخوان ادب
بهار ماند به مزدوری ار چه داشت به کف
هزار مرسله از گوهر گران ادب
کنون به ذلت مزدوربم رها نکنند
دربغ و درد که کس نیست پشتوان ادب
بهسال شانزده افزوده گشت ساعت درس
به مدرسی که نشینند دکتران ادب
بماند اجرت درس علاوه تا امسال
که با ستارهٔ کیوان بود قران ادب
تو واقفی که بباید، بهساعتی زبن درس
هزار غوص به دریای بیکران ادب
ولی چه سودکه ننهد مدیر باز نشست
میان بیادبی فرقی و میان ادب
به هر که شعر تراشد ادیب نتوان گفت
که بس فراخ بود عرصهٔ جهان ادب
بسی مکانت و بسیار منزلت باید
کراست قلب و زبان، منزل و مکان ادب
روا مدار که گردد ذلیل هر دجال
کسی که هست بهحق صاحبالزمان ادب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.