گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

صبح دوم شد سپیده تابانا

زهره هویدا و ماه پنهانا

دست افق مطرفی کشید بنفش

سنجابین پروزش بدامانا

برگ درختان چو می‌کشان به‌صبوح

خون خوش برهم زنند پنگانا

زمزمهٔ مرغکان به شاخ درخت

چون به (‌میزد)‌ اجتماع مهمانا

پیر مغان شانه زد به‌روی و به‌موی

مغبچگان هر طرف شتابانا

پس درایوان گشادو، دیده چه‌دید؟

گشته به شب چیره مهر تابانا

وز در ایوان فروغ نور گرفت

مجمره و آذر ورهرانا

آذر وهران چو آذران بزرگ

زیور مهن است و زینت مانا

پیرمقدس کرفت به‌رسم و پاژ

شد به نیاز خدای دو جهانا

آتش بهرام را ز چندن و عود

نیرو بخشود و شد فروزانا

یکسره بالاگرفت قوت نور

مشک‌و و ایوان شدند رخشانا

هیچ اثر زان شب سیاه نماند

اهریمن رفت و ماند یزدانا

چون که نیایش به‌سر رسید، نهاد

شاه زنان چاشت را یکی خوانا

شهزن‌و مان‌بد شدند برسر خوان

وز دو طرف کودکان خندانا

نان و شراب و کباب چیده‌به‌صف

زمزمه کردند و خورده شد نانا

وآنگه فرمود پیر با پسران

کای پسران دلیر ایرانا

- ‌ناتمام -