بهشهر ری شدم از دشت خاور
بدیدم کار ملک و کار کشور
بدیدم کشوری خالی ز مردم
همه دیوان فتاده یک به دیگر
دگرگونه شده کار ولایت
نه مهتر مانده بر جای و نه کهتر
نه دیوان مانده و نه کار دیوان
نه لشکر مانده و نه میر لشکر
همه رعیت گدا و خانه ویران
همه دهقانپریش و حالمضطر
تهی تخت جم از جمشید والا
جدا تاج کی از دارای اکبر
نه برپا مانده ازکاوس بنگاه
نه بر جامانده ازگشتاسب افسر
نشسته گرد بر دیهیم نادر
فتاده زنگ در شمشیر سنجر
ربوده دیو ریمن خاتم ملک
ز انگشت سلیمان پیمبر
سپس زان دیو آن انگشتری را
ربوده مردمی از دیو بدتر
نه در دلشان جوانمردی سرشته
نه در گلشان خردمندی مخمر
ستم کرده به نام عدل و انصاف
گزر خورده به یاد قند و شکر
همه پاشان سزای بند و زنجیر
همه سرشان سزای گرز و خنجر
به مشرب چون گدایان و به منصب
وزبرکشور و سالار لشکر
عبید خصم گشتستند و ما را
عبید خویش خوانند اینت منکر
بود شهر زنان اندر فسانه
حدیثی یافه کردار و مشهر
مرا باور نیفتاد آن فسانه
بلی افسانه کس را نیست باور
ولی در شهر ری امسال دیدم
گواه گفتهٔ افسانه گستر
ازیرا روی از آنان تافتم زود
چنان کاز ماده گرگان آهوی نر
عنان برتافتم سوی خراسان
دل آکنده ز خون و دیدگان تر
به طوس اندر شدم و آنجایگه را
چنان دیدم که نتوان گفتش ایدر
ز طوس اندرگذشتم مردجوبان
چنان چون آشیان جویاکبوتر
چو مادر مر مرا رح زی سفر دید
کلاب افشاند از آن دو تازه عبهر
مراگفت ای نهاده دل بهمحنت
مگرت از آهن و سنگست پیکر
تو رفتی و من ایدر چشم بر راه
بماندم تا تو کی بازآیی از در
چو اکنون آمدی لختی بیاسای
منه برخویشتن رنج مکرر
پس از غربت مکن غربت فراهم
پس از هجران مخر هجران دیگر
بدو گفتم که مردان زمانه
کز ایشان نام باقی مانده نی زر
به محنت کارگیتی راست کردند
نه با زلف کج و بالای دلبر
نگارا نازنینا، مهربانا
تو خرم باش و مگری زین فزونتر
که کار ما یکی کار خداییست
چنین بودست و این باشد مقدر
ببوسیدمش دست و روی و گفتم
خدایت حافظ ای پر مهر مادر
همو رویم فرو بوسید و افشاند
ز مژگان صدهزاران گوهر تر
هنوزم نالهاش پیچیده درگوش
کجا بد مر مرا بگرفته در بر
هنوز آن چشم سرخ و چهر محزون
به پیش دیدهام باشد مصور
هنوز آن مژگان اشک پالای
مرا در دل خلد مانند نشتر
برادر را گرفتم اندر آغوش
نهاده چهره بر رخسار خواهر
برون بردم ز خانه رخت و راندم
به دشت اندر کمیت کوه پیکر
تو گفتی خود که تنینی سیه بود
بر آن تنین ده و دو پا و دو سر
ز پشت اندر دهان بگشوده چون غار
نشسته من میان کامش اندر
روان رهوار من بردامن دشت
خروشان و شتابان وگرانسر
که ناگه تندبادی تیره کردار
وزید از دامن کهسار خاور
بسان لشکر بشکسته کز خصم
گریزد، خاک افشاننده بر سر
برآمد از قفای باد ابری
ز دیوان گنهکاران سیه تر
زمین شد چون بساط سیم کاران
هوا چون روی شاگردان مسگر
از آن صحرا به نام ایزد گذشتم
چان کز نیل، موسیّ پیمبر
شبی بگذاشتم در سخت سرما
پناهیده در آتش چون سمندر
تو گفتی برف نمرود است وراندست
در آذر مر مرا چون پور آزر
سحر خورشید سر برکرد ازکوه
به کردار یکی زرینه مغفر
هوا خوش گشت و خوش گشتم من از آن
رسولان امیر از هردو خوشتر
رسولانش بیاوردند رهوار
همی راندیم در وادی تکاور
مرا در زیر پا زیبا کرنگی
همه تن همچو دیبای مزعفر
ترات او به نرمی چون سماری
سریع او به تندی چون کبوتر
زدوده سمش چون روئینه مطرق
خم گردنش چون زرینه خنجر
فرو آویخته دم، ترکمان باف
چو زلف مرد چینی یک به دیگر
سرینی چون سرین گور، فربی
میانی چون میان شیر، لاغر
چو از خرم دره خرم گذشتم
کشن کوهی درآمد پیشم اندر
بنش در رفته در پهلوی ماهی
سرش بگذشته از برج دو پیکر
چو بر آن تند بالا ژرف دیدم
براندام بر زبان «اللهاکبر»
گذشتم زان کریوهٔ صعب و رستم
ازآن کم رفته بد یک چند برسر
بدیدم نغز و خرم سرزمینی
چو فردوسی به دیدار و به منظر
مهین مرزی ز دادآباد و در وی
خجسته مرزبانی دادگستر
امیری، نامداری، کامکاری
که درس نامداری کرده از بر
دلش چون سینهٔ دریا گشاده
ز دانش اندرو بسیار گوهر
ز میران و مهان چون او ندیدم
بسی بنشستهام با میر و مهتر
سخن گوید به تو چونان که گویی
سخن گوید پدر با پور دلبر
مرا استاد شعر پارسی اوست
به نام ایزد، زهی استاد و سرور
بود در خانهاش بزمی و در وی
یکی خوان و در او هر چیز مضمر
ز شاهانه خورشهای گوارا
ز شربتهای دلخواه مقطر
ز رامشهای پرویزی پیاپی
ز بخششهای محمودی مکرر
مهینپور امیر این بزمگه را
بپاکرده پی سور برادر
امیر نامور مسعود بن صید
که دارد از پدر دیدار و گوهر
زهی پیری که دارد این چنین پور
فری چرخی کش است این گونه اختر
دره گز کز نهیب ظلم، شد زار
درو کار کشاورز و کدیور
کنون گر خطهای آباد خواهی
بیا در این ولایت نیک بنگر
که از تدبیر پور اوستادم
بهبینی اندر او نعمای اوفر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن به وصف سفر خود به شهر ری و وضعیت نابسامان کشور میپردازد. او با دیدن خالی بودن شهر از مردم و نابودی دیوان و ارتش، به احساس ناامیدی و افسردگی دچار میشود. وضعیت کشور به قدری بد است که نه نشانی از بزرگان و نه از دیوان و لشکر و حتی کشاورزان هم که دچار پریشانیاند، باقی نمانده است. شاعر از دیوان عادل و ستمگر سخن میگوید و به یاد میآورد که چگونه برخی افراد از ظالمی رشوه میگیرند و دچار فساد شدهاند.
سپس شاعر به سفر خود به خراسان و دیار طوس میپردازد و از دیدار با مادر و برادرش و محنتهای آنان سخن میگوید. او با یادآوری مصائب و بدبختیهایی که بر همه مردم رفته، پیوند خانوادگی و عشق به وطن را در دل خود زنده میکند.
در پایان، شاعر از وصف این بزمها و جشنی که توسط امیری سخاوتمند به برگزاری میافتد، میگوید و به لذتهای زندگی و امید به آبادانی از طریق تدبیر و کارامدی اشاره میکند. به طور کلی، متن ترکیبی از ناامیدی نسبت به وضعیت کنونی و امید به بهبود اوضاع از طریق کوشش و تدبیر است.
هوش مصنوعی: به شهر ری رفتم و از دشت خاور به تماشای کارهای پادشاهی و امور مملکت نشستم.
هوش مصنوعی: دیدم کشوری که مردم در آن نیستند و همه دیوانهها به یکدیگر افتادهاند و به هم میپیچند.
هوش مصنوعی: وضعیت حکومت تغییر کرده است؛ نه بزرگان در جای خود باقی ماندهاند و نه افراد کمخبر.
هوش مصنوعی: هیچ نشانهای از دیوان نیست و نه کاری از آنها باقی مانده، نه لشکری در کار است و نه فرماندهای برای آن.
هوش مصنوعی: همه مردم در شرایط سخت و تنگدستی زندگی میکنند و وضعیت دهقانان نیز بسیار نامناسب و اضطراری است.
هوش مصنوعی: تخت جم، که نماد پادشاهی و قدرت است، از جمشید بزرگ خالی مانده و تاج کی به دور از ارزشهای واقعی و کاخهای بزرگ است. به این معنا که افتخار و عظمت گذشته دیگر وجود ندارد و پیشرفت و ارزشها در حال زوال هستند.
هوش مصنوعی: نه اثری از کاوس و نه نشانهای از گشتاسب باقی مانده، یعنی هیچ trace و یادگاری از این دو شخصیت تاریخی در این مکان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به نشسته بودن زنگی بر تاج نادر و به دشت افتاده بودن شمشیر سنجر میشود. این تصویر نشاندهنده فضایی از افت و خیزها در سلطنت و نبردها است. وجود زنگ که معمولاً نشانهای از خطر یا توجه است، بر دیهیم نادر، حس حوادثی تلخ یا نگرانی را میرساند و در عین حال، شمشیر سنجر که به زمین افتاده، نماد از دست رفتن قدرت و عظمت آن دوران است. این ترکیب به نوعی غم و افسوس بر از دست رفتن قدرت و شکوه را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: دیو ریمن، انگشتری که نماد سلطنت سلیمان پیامبر بود را دزدیده است.
هوش مصنوعی: دیو انگشتری را دزدید و گروهی از انسانها که از دیو هم بدتر بودند، آن را به چنگ آوردند.
هوش مصنوعی: نه در دلهای آنها جوانمردی وجود دارد و نه در گلهایشان خردمندی.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ظلمی اشاره میکند که تحت عنوان عدالت و انصاف انجام شده است. این ظلم به یاد طعم شیرین و دلپذیر قند و شکر صورت گرفته است. در واقع، این بیان نشان میدهد که برخی از اعمال ناعادلانه ممکن است با نام مقدس و زیبا مانند عدالت توجیه شوند، در حالی که در واقع نادرست و دردناک هستند.
هوش مصنوعی: همه آنهایی که در زنجیر و بند هستند، به خاطر اعمالشان باید مجازات شوند، و همه آنهایی که در خطر هستند، سزاوار تنبیههای سختی مانند ضربه با چوب یا چاقو هستند.
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی از زندگی اشاره شده که به سادگی و خلوص گدایان شباهت دارد، اما با مقام و موقعیتهای برجسته نظامی و سیاسی همراه است. به عبارت دیگر، فردی که در عین داشتن مقام و مسئولیت، به سادگی و بیتظاهر زندگی میکند.
هوش مصنوعی: عبید که در زبان عربی به معنای برده است، به دشمنانمان اشاره دارد که ما را زیر دست خود و بندگانشان میخوانند. این چیز نامعقولی است و نشانهای از بیعدالتی یا ناآگاهی آنهاست.
هوش مصنوعی: در قصهها دربارهی زنان شهری، داستانی شنیده شده است که به کارها و ویژگیهای آنها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: من نتوانستم به آن داستان باور پیدا کنم، بله، داستانی وجود ندارد که کسی به آن ایمان داشته باشد.
هوش مصنوعی: امسال در شهر ری شاهد ثابت کردن صحبتهای یک قصهگو بودم.
هوش مصنوعی: چون روی از آنها برگردانم، مانند آهوی نر که از ماده گرگها فاصله میگیرد، زود و به سرعت دور میشوم.
هوش مصنوعی: من خود را به سمت خراسان میرانم، با دلی پر از درد و چشمانی اشکآلود.
هوش مصنوعی: به طوس وارد شدم و آنجا را به گونهای دیدم که نمیتوان آن را توصیف کرد.
هوش مصنوعی: از طوس عبور کردم، مانند کبوتر که به دنبال آشیانهای میگردد.
هوش مصنوعی: وقتی مادر من مرا به سفر دید، چنان شد که گویی از عشق و محبت، زنجیری از دو رشتهی تازه بر گردنم آویخت.
هوش مصنوعی: به من گفتند، ای کسی که دل خود را در رنج قرار دادهای، آیا جسم تو از آهن و سنگ است؟
هوش مصنوعی: تو رفتهای و من اینجا منتظرم که ببینم کی برمیگردی.
هوش مصنوعی: اکنون که به اینجا آمدهای، کمی استراحت کن و به خودت اجازه نده که دوباره رنج بکشی.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از هم دور شدی، دوباره به دور افتادگی دامن نزن و بعد از اینکه کسی را از دست دادی، باز هم دلت را به جدایی نرنجان.
هوش مصنوعی: به او گفتم که مردان این دوران، که از آنها تنها نامی باقی نمانده، هیچ ارزشی ندارند.
هوش مصنوعی: آنها به زحمت و سختی دنیا را درست کردند، نه با زیبایی و فریبایی معشوق.
هوش مصنوعی: عزیزم، مهربانم، تو شاد و آرام باش و بیشتر از این ناراحت نشو.
هوش مصنوعی: کار ما به نوعی به کار خداوند شباهت دارد و این همیشه همینطور بوده و همچنان ادامه خواهد داشت.
هوش مصنوعی: او را بوسیدم و زبان به دعا گشودم و گفتم: ای خالق مهربان، حافظ مادر من باشید.
هوش مصنوعی: او با چهرهاش به من نزدیک شد و مرا بوسید و از چشمانش هزاران قطرهی گرانبها ریخت.
هوش مصنوعی: صدای نالهاش هنوز در گوشم طنینانداز است و کجا بروم که تصویر آن عذاب مرا محاصره کرده است.
هوش مصنوعی: چشمان سرخ و چهرهی غمگین او هنوز در برابر دیدگانم نقش بسته است.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و پرمهر او هنوز در دل من مانند چاقویی تیز و برنده احساس درد میکنند.
هوش مصنوعی: برادر را در آغوش گرفتم و چهرهام را بر صورت خواهر گذاشتم.
هوش مصنوعی: من لوازم و وسایل خانه را بیرون بردم و به دشت رفتم، جایی که کوه مانند یک پیکر بزرگ وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو خود گفتی که آن موجود سیاه، تنها یک جسم با دو پا و دو سر است.
هوش مصنوعی: من در جایی نشستهام که مانند غاری است، دهانم باز شده و از پشت به آن مینگرم.
هوش مصنوعی: روح لطیف من در دامن دشت پرطراوت و پرجنبوجوش و سنگین روان است.
هوش مصنوعی: ناگهان یک طوفان تند و تاریک از دامنه کوههای شرق وزید.
هوش مصنوعی: مانند سپاهی که از دشمن فرار میکند و خاک را بر سر میریزد.
هوش مصنوعی: بادی وزید و ابری از گناهان سیاه و بدکاران به وجود آمد.
هوش مصنوعی: زمین مثل زیرانداز زرگران است و آسمان شبیه چهره شاگردان مسگر.
هوش مصنوعی: از آن بیابان به خواست خدا عبور کردم، چون موسی که از نیل گذشت.
هوش مصنوعی: یک شب را در سرمای شدید گذراندم و مانند سمندر که در آتش پناه میگیرد، به گرما و نوری که آتش فراهم میکند پناه بردم.
هوش مصنوعی: تو گفتی که برف، نازک و سرد است، اما در آتش نگاه تو، من احساس گرما و شادابی میکنم، مانند فرزند آزر که نیرومند و دلیر است.
هوش مصنوعی: صبح زود، خورشید از پشت کوهها سر بر آورد و به مانند یک کلاه طلایی درخشان به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: هوا دلپذیر شد و من نیز خوشحال شدم، زیرا از هر دو پیامبر، امیر برایم عزیزتر است.
هوش مصنوعی: پیامآورانش را به همراه آوردند و ما به آرامی در سرزمین پرچالش پیش میرفتیم.
هوش مصنوعی: من را زیر پا زیبا و لطیف مینگر، تمام وجودم مانند پارچهای رنگین و نرم است.
هوش مصنوعی: گامهای او نرم و ملایم است، مانند حرکت یک سمند، و سرعت او تند و سریع است، مانند پرواز یک کبوتر.
هوش مصنوعی: او سمش را پاک کرده و اکنون مانند آینه صاف و درخشان است. گردن او به مانند خنجر طلایی خمیده است.
هوش مصنوعی: موهای بافته شده ترکمانی به زیبایی و شیفتگی به پایین آویزان شدهاند، مانند زلفهای یک مرد چینی که در هم تنیده و زیباست.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف فردی میپردازد که ظاهری خاص و متفاوت دارد. او به داشتن شکمی بزرگ و سینهای پهن اما بدنی لاغر شبیه به سرین گور (نوعی حیوان) اشاره میکند، که میتواند به این معنا باشد که این فرد ویژگیهای جسمانی عجیبی دارد.
هوش مصنوعی: وقتی از درهای خوش آب و هوا عبور کردم، ناگهان کوهی به جلویم ظاهر شد.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی به ماه زیبا نگاه میکند و دارد توصیف میکند که چطور سرش را بر روی بدن ماه گذاشته است. این لحظه بیانگر یک حس عمیق از زیبایی و عشق است و تصویری از ارتباطی روحانی و عاشقانه را ترسیم میکند. ماه به عنوان نمادی از زیبایی و لطافت است که در کنار شخصیت است.
هوش مصنوعی: زمانی که دیدم بر آن ریسمان محکم، بالا و عمیق میروم، بر زبانم واژه "اللهاکبر" جاری شد.
هوش مصنوعی: از آن مسیر سخت و دشوار عبور کردم و رستم نیز از آن مکان کم عبور کرده است.
هوش مصنوعی: من سرزمینی زیبا و دلنشین را دیدم که مانند فردوسی، هم در دیدار و هم در منظر، شگفتانگیز بود.
هوش مصنوعی: این جمله به تصویری از سرزمینی با ویژگیهای مثبت اشاره دارد. مرز این سرزمین از جایی به نام دادآباد شروع میشود و درون آن با ویژگیهای مبارک و نیکو از جمله حفظ عدل و انصاف حفاظت میشود. این نشاندهنده اهمیت عدالت و نیکی در این سرزمین است.
هوش مصنوعی: یک فرد بزرگ و معروف و موفق که درس شهرت و بزرگی را به خوبی آموخته است.
هوش مصنوعی: دل او همچون سینهٔ دریا، پر از دانش و آگاهی است و در آن، گوهرهای بسیار نهفته است.
هوش مصنوعی: از میان بزرگانی که دیدم، مانند او نیافتم. به همین خاطر، مدتهاست نشستهام با بزرگان و افراد معتبر.
هوش مصنوعی: سخن با تو به صورتی خواهد بود که گویی پدر با فرزند عزیزش صحبت میکند.
هوش مصنوعی: استاد من در شعر پارسی، کسی است که نامش با نام خداوند مرتبط است. چه نیکو و بزرگ است این استاد و سرور.
هوش مصنوعی: در خانهاش جشنی برپا بود و بر سر سفرهاش انواع خوراکیها و نعمتها وجود داشت.
هوش مصنوعی: از خوراکیهای خوشمزه و دلپذیر همچون نوشیدنیهای خوشطعم و مقطر بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: از لذتها و شادیهای پیوسته مانند نوازشهای پرویز، و از بخششها و generosity مکرر مشابه محمود.
هوش مصنوعی: امیر مهینپور این محفل را به پاس جشن و سرور برادرش بسیار زیبا و با شکوه برپا کرده است.
هوش مصنوعی: امیر مسعود بن صید، که نام و شهرتی دارد، از پدرش هم دیدار و هم ویژگیهای ارزشمندی به ارث برده است.
هوش مصنوعی: چه خوب است پیری که فرزندی همچون فری دارد، و همچنین این ستاره ای را در حرکت میبیند که به همین صورت میدرخشد.
هوش مصنوعی: در نتیجه ظلم و ستم، زراعت و تلاش کشاورزان و مزدککاران به نابودی کشیده شده و زمین در خرابی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی منطقهای سرسبز و آباد داشته باشی، بهتر است به این سرزمین نیکو توجه کنی و خوب به آن نگاه کنی.
هوش مصنوعی: اگر به تدبیر و اندیشهی پدر بزرگوار او توجه کنی، نعمتها و برکتهای او را در آن خواهی دید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پریچهره بتی عیار و دلبر
نگاری سرو قدّ و ماه منظر
سیه چشمی که تا رویش بدیدم
سرشکم خون شدست و بر مشجر
اگر نه دل همیخواهی سپردن
[...]
غنودستند بر ماه منور
خط و زلفین آن بت روی دلبر
یکی را سنبل نو رسته بالین
یکی را لالۀ خود روی بستر
ز مشکین جعد زنجیرست گویی
[...]
مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور
میان عاشق و معشوق بنگر
نگه کن تا چه باید هر دوانرا
وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر
چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟
[...]
همایون جشن عید و ماه آذر
خجسته باد بر شاه مظفر
امیر انشاه بن قاورد جغری
جمال دین و دین را پشت و یاور
خداوندی ، کجا کوته نماید
[...]
یکی گفتی که شه را ویس بدتر
به خان اندر ز صد خاقان و قیصر
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.