گنجور

 
شیخ بهایی

عارفی از منعمی کرد این سؤال:

کای تو را دل در پی مال و منال

سعی تو، از بهر دنیای دنی

تا چه مقدار است؟ ای مرد غنی!

گفت: بیرون است از حد شمار

کار من این است در لیل و نهار

عارفش گفت: این که بهرش در تکی

حاصلت زان چیست؟ گفتا: اندکی

آنچه مقصود است، ای روشن ضمیر!

برنیاید زان، مگر عشر عشیر

گفت عارف: آن که هستی روز و شب

از پی تحصیل آن، در تاب و تب

شغل آن را قبلهٔ خود ساختی

عمر خود را بر سر آن باختی

آنچه او می‌خواستی، واصل نشد

مدعای تو از آن، حاصل نشد

دار عقبی، کان ز دنیا برتر است

وز پی آن، سعی خواجه کمتر است

چون شود حاصل تو را چیزی از آن؟

من نگویم، خود بگو، ای نکته‌دان!