گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بهاء ولد

یومَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحمْنِ وَفْداً. وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلی جَهَنَّمَ وِرْدا

گفتم متّقی آن باشد که گردن نهاده باشد مر تصرّف اللّه را از بلا و عنا و زیان مال و مرگ فرزندان. و تو باید که بر حذر باشی از منازعت اللّه چو اینها بیاید، که حقیقت بنده این است. اکنون باید که از اینها تو را نه خشمی‌ و نه اندوهی تاختن نیارد که آن منازعت ایجاد اللّه باشد، و منتظر می‌باش که اللّه از اندرونت کدام دریچه بگشاید که تو را از آن هیبت و شکوه پدید آید.

اهل دنیا در کوی تحصیل مرادات دوان شده‌اند و مزه‌ها می‌گیرند و اهل دین را می‌گویند که اینها بی‌فایده روزگار می‌گذرانند و ثمره و فایده حاصل نیست مر سعی ایشان را، نه جامه و نه زینت و نه آبرویی. آری اینها اهل دنیااند، تخم‌های مراد می‌کارند در زمین تن. و اینها که اهل دین‌اند تخم‌های مراد خود را نگاه می‌دارند و انبار می‌کنند و این تخم‌های اهل دین ننماید بر تن و نه در خانه و نه در عین، جز در غیب ننمایند. و اهل دنیا آن غیب را نمی‌دانند، همه برکت و نغزی را از این عین می‌دانند که مدد این سرایچه عین از سرای غیب است.

و این سرای عین پوسیدن نعمتها راست و سرای غیب مدد فرستادن نعمتها راست. هرچه آنجا بشکفت اینجا فروریخت. پس تو چرا چنین نومیدی از زنده کردن؟ تو را باز از غیب و از نیستِ موات آفرید و بعضی موات را حیات داد و بعضی را در ممات مقرّر داشت و بعضی را عقل و تمیز و حیات گردانید و حرکات داد تا سودای آسمان پیمودن گرفت و بعضی بر آسمان رفتند، و بعضی آسمانیان را ممات داد تا به خاک ملحق شدند. بساط اموات و احیا را بگسترانیدند تا هر جزو میّتی را در بساط حیات می‌آرند و بعضی را از احیا به اموات ملحق می‌کنند. بساط شطرنجی را که باز‌ی‌ست آن در عمل نمی‌آید بی‌تصرّف، این بساط جدّ که آسمان و زمین است چگونه بی‌کسی در عمل آید، مگر این جدّ را کم از بازیش می‌داری؟ این طبقه را آفرید و شطرنج انجم و شاه آفتاب و فرزین ماه در وی نهاد، بعضی تیزرو چون رخ و بعضی باثبات چون پیاده. آخر این باخت این هر دو بساط از بهر برد مات را بود آن یکی بهشت می‌برد و آن یکی را به دوزخ می‌ماند.

به دل آمد که بزرگانِ سیرت دیگر اند و بزرگانِ صورت دیگر اند. عجب! در راه آخرت چه بزرگانند که هرگز احوال ایشان را بزرگان دنیا ندانند و از ایشان خبر ندارند و آن بزرگان نیز فارغند از بزرگان دنیا و از احوال ایشان. یا رب تا ایشان چه شاهانند و چه سلطانانند که نام ایشان در آن جهان خواهد برآمدن.

باز این بزرگان و توانگران دنیا از بیم چنگ در حشیش حطام دنیا زده‌اند که نباید که اگر دست از این بداریم در چاه غم و اندوهان فروافتیم، و آن مرغ باشد که پروبال بگشاید و بر روی هوا می‌پرد و نترسد. اما توانگران دنیا بیم‌دل آمدند، و در مصاف یار بیم‌دل نباید که دیگران را دل بشکند. با توانگران منشینید تا در راه دین بیم‌دل نشوید. از بهر این معنی است که اغنیا اموات آمدند.