گنجور

 
بهاء ولد

قال النّبیّ علیه السّلام: »اسبغ الوضوء تزدد فی عمرک«

یعنی خود را تمام پاکیزه دار از آرزوها تا عمرت زیاده گردد. و آرزوها بار بیرون از طاقت برداشتن و هلاکت ورزیدن است، پس با خود بس آی و ترک آرزوانه خود بگوی. و این هوی پوست است و آرزوانه مغز است، تو ازین پوست و ازین مغز بگذر تا به جنّت مأوی برسی. آرزوانه همینقدر است که می‌بینی؛ چو یک‌دم گذشت، دگربار آن ناآرزوانه شود و برنجانَدَت. و این تنِ تو لقمهٔ آرزوانهٔ توست. بعضی را باشد که همان نظر پیشین نماید، باز دوم بار چو نظر کند ناموافق یابد. بعضی به لب برساند و آنگاه ناموافق پدید آید. بعضی را در آن جهان بچفسد. أَذْهَبْتُمْ طَیِّباتِکُمْ فِی حَیاتِکُمُ الدُّنْیا .

آرزوانه چو دانه است که در میان فخک باشد. موشکی که انبار یکی را خراب کند لقمه مهیّا می‌کنند موافق طبع وی و داروی موش در میانه می‌کنند. چنگال و دندان تو را در ویران کردن انبارهای مراد دیگران کم از آن نمی‌بینم، آخر تو را چگونه داروی موش ننهند.

اکنون اللّه وعای کالبد و قدح دماغ به ما داده است و ما را اختیار داده یعنی خود برگزینید و در این وعا کنید. اکنون تو هر ساعتی دست بر این وعا می‌نه که در وی چه چیز است، و اگر چیزی نباشد فبطن الأرض خیر لک من ظهرها.

فَمَنْ یعَمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یرَهُ وَ مَنْ یعَمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرا یرَه

گفتم اغلب شما ببازی و غم مشغولید و هر دو نمی‌باید، زیرا که بازی از بهر دو نوع است یکی آنک تا از غم بگریزی یعنی از کری و شکستگی و کوری و مردن، و تو از دست اینها هیچ جای نتوانی گریختن چو اصل غم در قفای توست. و یکی دگر بازی از بهر آن است که سبک و بی‌مایه می‌باشی تا باد هوا و هوس تو را همچون خسی کوی می‌پراند تا به هر جای می‌نشینی. تو را مایهٔ عقل و تمیز از بهر آن نداده‌اند تا خود را با خس کوی برابر کنی. و غم خوردن نیز چیزی نیست که غم نادیدن برون شوِ کار باشد و آن کوری باشد. اگر راهی ندیده جدّ کن تا راهی بینی و اگر راه دیدی توقّف چه کنی اندیشه غم می‌خوری می‌رو تا زود به منزل برسی و هیچ روی باز پس مکن اگر پیش روی تر دیده غم سرگشتگی باشد درین مجلس چه منزل کنی سر به

یکی سوی بیرون آر تا سرگشته نشوی در جهان هیچ نام نیک و بد نشنوده و اگر نیک و بد شنوده هیچ زمانی خود را از ذرّه نیکی خالی مدار و خود را به بدی مشغول مگردان که آخر تمیز داری. کسی که درم چند می‌دهد چیزی معیب نمی‌ستاند تو چگونه کسی که عمر می‌دهی و بد می‌ستانی کسی جان دهد از بهر جانان دهد نه از بهر جان‌کنان دهد

و اللّه اعلم.