گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ازرقی هروی

عید شاداب درختیست که تا سال دگر

از گل و میوۀ او بوی همی یابی و بر

بوی آن گل بترازد چو خرد کار دماغ

بر آن میوه بتازد چو خرد سوی جگر

زین گل و میوه همان به که یکی گیرد بار

زین گل و میوه چه گویی که چه باشد خوشتر؟

عید را دستخوش خویش گرفتیم و ازو

میوه و گل بجزین گونه نخواهیم دگر

ما برینیم و برین نیز بپرسیم از شاه

شاه ما نیز همانا که برینست مگر

عید هر سال برآورد و برآورد امسال

خلعت شاه منست ، آن ملک شیر شکر

اصل تأیید و بزرگی و سعادت بادت

خلعت خسرو دارا دل افریدون فر

هفت چیزست کجا رتبت مردست ازو :

کله و اسب و قبا ، گرز و کمر ، تیغ و سپر

ملک شرق بیاراست بدین هفت ترا

چون ترا دید بدین رتبت مردی در خور

ز انکه در بزم سرافراز کلاهی و قبا

ز آنکه در رزم فرازندۀ تیغی و کمر

خواست تا اسب ترا بنده بود باد صبا

خواست تا ساز ترا بوسه دهد شمس و قمر

گر ملک بود مراد تو که آید بهری

آمد آن شاه کنون ، ز آنچه بجستی برخور

ای گه عشرت تو بزم ترا فتنه روان

وی گه کوشش تو رزم ترا بنده جگر

ای بهنگام سخاوت چو بتابی خورشید

وی بهنگام قساوت چو بسوزی آذر

حرکات تو گه رزم سبک روح چو سیم

سکنات تو گه بزم گرانبار چو زر

ای سوی لشکر بدخواه شتابان کشتی

وی گه حملۀ بدخواه درنگی لنگر

نیک دانی که بیک ساعت این نظم رهی

دوش ، برپای ، همی گفت ، شراب اندر سر

عذر من بنده ازین نظم سبک مایه بخواه

تا بشعری شکنم تازه بفردا دفتر

تا نیاید بگه فصل زمستان نیسان

نا نیاید بگه ماه حزیران آذر

هم چنین شاد و دل افروز همی باش بکام

یک تن از لشکر تو بر همه خصمان لشکر