گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آذر بیگدلی

خرد راه جوی و خرد رهنمای

خرد دور بین و خرد دیر پای

خرد آشکارا کن هر نهان

خرد گر نبودی، نبودی جهان

خرد مجلس افروز میر و وزیر

خرد دانش آموز برنا و پیر

خرد نور پاش و خرد پرده پوش

نگهبان جان و دل و چشم گوش

بلطف خرد گشت خرسند دل

بجان خرد خورد سوگند دل

سخنگوی را شد خرد پاسبان

که هم بندد و هم گشاید زبان

همه جانور، گر پرد ور چرد

ابا آدامی رام شد از خرد

خرد را چو دادند میزان بدست

بمیزانش سنجیده شد هر چه هست

بدی، نیکی، افزونی و کاستی

دروغ و کژی، راست و راستی

زن و مرد، از وی عفیف و غیور

بهنجار نزدیک و از فتنه دور

گذارد خرد پای چون در میان

فتد از در سود پای زیان

توانگر دهد بینوا را درم

کند بینوا نیز شکر کرم

بود گر خردشان بود دست رس

عسس واقف از دزد و دزد از عسس

توانا بحکم خرد بردبار

وزان ناتوان راست حزم اختیار

زده از خرد تکیه بر تخت شاه

وز آن برده فرمان شاهی سپاه

عیت بشاه از خرد باج داد

که دیوانه بنگه بتاراج داد

فقیه از خرد، کفر وایمان شناس

طبیب ا زخرد، درد و درمان شناس

خرد چیست، گویم بدانی درست:

چراغی کش افروخت ایزد نخست

درین ره که پیش است هرزه روی

بسر ز آن چراغش بود پرتوی

کسی کش بود خضر راه آن چراغ

تواند گرفتن ز منزل سراغ

وگرنه دریغا که گم کرد راه

و یا تیره اختر فگندش بچاه

ز گنج خرد آدمی مایه یافت

وز آن مایه، در عالم این پایه یافت

وگرنه، سرافراز این ده نبود

بجان از دگر جانور به نبود

خردمند داند خرد را بها

که از دست دامن نکردش رها

هر آن آدمی کش خرد در سر است

بر اولاد آدم سر و سرور است

وگر هوشیار و خردمند نیست

خرد را بر او هیچ پیوند نیست

اگر چار دفترش از بر بود

اگر هفت کشورش چاکر بود

گرش سر بود زیر تاج کیان

ورش تیغ رستم بود بر میان

اگر نرگسش چشم آهو کند

اگر غنچه اش خنده بر گل زند

گرش جامه زر تار و زرکش بود

ورش تیر آرش بترکش بود

بیزدان اگر آدمی دانمش

و یا ز آدمی زادگان خوانمش

دلا، آنچه من گفتمت این زمان

بود نقشی آراسته از گمان

چه گویی که چون دانش افزایدت

گشایی چو چشم این بچشم آیدت

که هر جانور نیز چون آدمی

نهان باشدش با خرد همدمی

چه میگویم این راز ناگفتنی است

در این باغ این غنچه نشکفتنی است

از این راز چون هیچکس دم نزد

کس این مجلس چیده بر هم نزد

ندیدند سودی چو زین جستجو

نکردند زین جستجو گفتگو

همان به که من نیز چون دیگران

شوم لاله چون گوشها شد گران

ازین راه بی بن کنم پای سست

برم بارگی را براه نخست

جهان تیره شد آذر از دود جهل

خرد باز جستن، نه کاری است سهل!

بدست از خرد گیر روشن چراغ

مگر از خردمند جویی سراغ

خردمند را هر کجا بر خوری

بدان کشو کز نخل او برخوری

وگر بیخرد بینی، از وی گریز

ابر خاک شور، آب شیرین مریز

کنون بخرد و بیخرد درهم است

کسی کاین دو از هم شناسد کم است

نشانی است از بخردانم بیاد

دهم آن نشان، کت فرامش مباد

خردمند و نابخرد ای هوشمند

بود خودشناس و بود خود پسند

اگر بخردی خواهی، این نکته سنج:

نه بیجا برنجان، نه بیجا برنج

بود مایه ی رستگاری خرد

خردمند باید باین برخورد

منم کیمیاگر، خرد کیمیا

گرت کیسه از زر تهی شد بیا

خرد کیست؟ خضر طریق صفا

خرد نیست جز گوهر مصطفی!