گنجور

 
آذر بیگدلی

ای سر خیل صواحب من

ای صاحب وای مصاحب من

هم قبله و هم قبیله ی من

هم گوهر و هم طویله ی من

ای دوسترین برادر من

نی، جان با جان برابر من

طغرای کرم، بنام بادت

صهبای طرب، بجام بادت

خوی ملکیت، بیش ازین باد؛

خنگ فکلیت، زیر زین باد

دشمنت، ز دوست دوستر باد؛

یا تیغ تو را سرش سپر باد

شمشیر تو، درع دوستان باد

این خار، حصار بوستان باد

سالت به نشاط و کامرانی

از صد گذرد، دگر تو دانی

سالی ز هزار سال بیش است

کز تیغ فراق سینه ریش است

بس پیک آید زمن بآن کوی

گر من گویم یکی، تو ده گوی

اما باید جوابی از تو

آباد نشد خرابی از تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode